پارت چهاردهم: اون مال منه!
از دور به پسر مو صورتیای نگاه کرد که مشغول غذا خوردن بود و توجه زیادی به اطرافش نداشت. لبهای قلوهایش دور چاپستیک حلقه میشدن و با ولع غذا رو میبلعیدن.
موهای صورتیش، اونو از باقی کسایی که توی سلفِ دانشکده بودن، متمایز کرده بود. میتونست حدس بزنه که اون یک امگاس، جثهی ظریفش و چهرهی کودکگونهاش باعث این حدس بودن.
اون به معنای واقعی کلمه "زیبا" بود. از تماشا کردنش سیر نمیشد. حتی زاویهاش اونقدری مناسب نبود اما تا جایی که میتونست کج نشسته بود تا مو صورتی رو خوب ببینه.
× "پسر بدبختو تموم کردی انقدر با چشمات خوردیش!"
صدای مزاحمی از کنار گوشش، تمام تمرکزش رو به هم ریخت. برگشت و به هوسوکی که با نیش باز پیشش نشسته بود، نگاه غضبناکی انداخت.
× "خیلی خب نمیخواد اینطوری نگام کنی."
هوسوک گفت و خودش هم نگاهشو به پسر مو صورتی داد. اونو از وقتی که ترم جدید شروع شده بود، مدام همه جا میدید. از راهروهای دانشکده گرفته تا سلف و حتی گاهی توی سرویس بهداشتی جلوی هم درمیاومدن؛ درحالی که قبلا هیچوقت ندیده بودتش! برای همین هم تقریبا مطمئن بود که مو صورتی ترم اولیه!
× "حق داری. طرف واقعا خوشگله..."
= "میدونم."
یونگی سریع جواب داد. هنوز به ناهارش دستم نزنه بود؛ چون دلش میخواست بره و با پسر تازهوارد حرف بزنه. توی تصوراتش میتونست آیندهای واقعا زیبا برای خودشون تصور کنه. چیزی که تا اون روز توی زندگیش نداشت.
یکی از خصوصیات یونگی این بود که اتفاقات رو جلو جلو توی ذهنش میچید و شکل میداد. بدیِ این خصلت این بود که اگه برخلاف تصوراتش پیش میرفت، حس و حالش به هم میریخت.
آلفا از خانوادهی مرفهای نبود. درواقع برعکس؛ از لحاظ مالی زندگی سختی میگذروند. از طرفی، با مادرش مشکل اساسی داشت. شاید هرکس دیگهای هم بود نمیتونست یه مادر معتاد به انواع قرص و مواد مخدر رو بپذیره.
VOUS LISEZ
BitterSweet | KookMin
Aléatoire~ تلخ شیرین [درحال آپ] جیمین از اینکه به اون مهمونی رفته بود، پشیمون بود. وقتی با اون آلفای اخمو برخورد کرد حتی پشیمونترم شد. اما چی میتونست به مزخرف بودن اون شب اضافه کنه؟! حتی نمیتونست حدس بزنه وقتی تصمیم گرفت توی اون دوربین عکاسی که پیدا کرده بو...