پارت بیست و ششم: شروعی دوباره
امگا همونجا خشکش زد. نیازی نداشت که چهرهی پسرو ببینه تا بشناستش. حس کردن اون رایحه براش کافی بود. کاج!
+ "جونگکوک..."
آلفا با شنیدن صدای آشنای شخص روبهروش _با وجود گم شدنش توی صدای موزیک_، بلافاصله سرشو بالا آورد، چشمهاش درشت شد و چند لحظه نفس نکشید.
- "جیمین!"
اون برگشته بود.
** فلش بک: سه ماه قبل **
• "یعنی چی که داری میری؟"
لیسا همونطور سر جاش خشکش زده بود. اولش فکر کرد که شاید جیمین داره باهاش شوخی میکنه اما بعد به این نتیجه رسید که دوستش قطعا حوصلهی شوخی نداره.
جیمین هم دقیقا طوری جوابش رو داد که لیسا رو از این بابت مطمئن کرد: "یعنی همین... نمیتونم اینجا بمونم."
• "پس دانشگاه چی میشه؟ چیزی به تموم شدن این ترم نمونده."
جیمین لباس آخرش رو هم توی چمدون گذاشت: "یه کاریش میکنم. جور میکنم که مجازی امتحان بدم."
• "اصلا کجا میخوای بری؟!"
+ "احتمالا ایتالیا..."
همون کافی بود تا لیسا بفهمه که جیمین قراره بره پیش تهیونگ!
اما دلش یه طوری بود. حس عجیبی به رفتن جیمین داشت.از طرفی میدونست با رفتنش، قراره حسابی تنها بشه؛ اما از طرف دیگه به نظرش امگا به همچین چیزی نیاز داره تا بتونه از این حال دربیاد.
• "باید... حتما بری؟"
همون احساس تنهایی باعث شد لیسا این سوال رو بپرسه. سوالی که کاری کرد جیمین صبر کنه و نگاهش رو به دختر بده.
مو صورتی لبخند کمرنگی زد و گفت: "قول میدم به محض اینکه که حس کنم تواناییشو دارم، برگردم."
** پایان فلش بک **
سه ماه قبل، جیمین نیاز به چیزی شبیه ریکاوری داشت. باید میتونست ذهن و قلبش رو از خیلی چیزها پاک و راحت کنه. تحمل فشاری که روش بود، آسون نبود.
CZYTASZ
BitterSweet | KookMin
Losowe~ تلخ شیرین [درحال آپ] جیمین از اینکه به اون مهمونی رفته بود، پشیمون بود. وقتی با اون آلفای اخمو برخورد کرد حتی پشیمونترم شد. اما چی میتونست به مزخرف بودن اون شب اضافه کنه؟! حتی نمیتونست حدس بزنه وقتی تصمیم گرفت توی اون دوربین عکاسی که پیدا کرده بو...