پارت شانزدهم: صداقت
+ "برای من یه دبل اسپرسو بیارید لطفا!"
جیمین با نگاه کردن به پیشخدمت گفت. به مِنوی کافه نگاهم ننداخته بود و فقط چیزی که اون لحظه دلش میخواست رو سفارش داد.
جونگکوک بجای پیشخدمت، به جیمین نگاه میکرد. هنوز بجز یه سلام ساده و سرسنگین، هیچی نگفته بود و به نظر میاومد تا وقتی هم که سفارشش آماده نشه قرار نیست حرفی بزنه.
- "منم از همون میخوام، ممنونم."
خوشرو تر از امگا رفتار کرد و همین کارش، توجه جیمینو جلب کرد. امگا سعی میکرد از نگاه کردن به جونگکوک طفره بره اما انگار موفق نبود.
حتی انگار این قضیهی کوچیک که جونگکوک مثل خودش سفارش داد هم چیز بزرگی بود و جیمین میتونست بابتش کلی سناریو بسازه. بابتش خوشحال بود؟ نمیدونست!
اما تقریبا میدونست برای چی اینجاست. از صبح که جونگکوک زنگ زد و بعد هم از لیسا جدا شد، فکرش تماما مشغول خیال پردازی برای این قرار بود.
هر اتفاقی رو توی ذهنش تصویر سازی کرده بود. بابت هر حرفی که دلش میخواست بزنه، واکنش جونگکوک و جوابی که ممکن بود بده رو پیشبینی کرده و برای هر موقعیت، سناریوی متفاوتی ساخته بود.
سکوت داشت طولانی و آزاردهنده میشد. جونگکوک واضحا معذب بود و برخلاف همیشه، خیلی تلاشی برای کنترل رایحه یا حالت چهرهاش نمیکرد.
جیمین هم متوجه این موضوع بود. خیلی چیزها رو از رایحهی کاج متوجه میشد انگار که اون بو میتونست باهاش حرف بزنه.
هر دو هیچ حرفی نمیزدن تا به طرف مقابل فرصت آماده شدن بدن. برای همین هم تا وقتی اسپرسوهاشون بیاد، بجز چندبار چشم تو چشم شدن که سریع نگاهاشونو میدزدیدن، چیزی نگفتن.
جونگکوک هم متوجه تغییر توی رفتار و رایحهی امگا میشد. این اولین بار بود که جیمین پیشش عصبی نبود، رایحهاش اصلا تند نبود و خلاصه، این حسو نمیداد که هر لحظه ممکنه باهاش دعوا کنه.
این نکته، جونگکوک رو کمی امیدوار کرد. هر چند که نمیدونست دقیقا برای چی امیدوار شده! همه چیز براش انقدر گیج کننده و بدون حل بود که سختش بود بخواد افکارشو سروسامون بده.
VOUS LISEZ
BitterSweet | KookMin
Aléatoire~ تلخ شیرین [درحال آپ] جیمین از اینکه به اون مهمونی رفته بود، پشیمون بود. وقتی با اون آلفای اخمو برخورد کرد حتی پشیمونترم شد. اما چی میتونست به مزخرف بودن اون شب اضافه کنه؟! حتی نمیتونست حدس بزنه وقتی تصمیم گرفت توی اون دوربین عکاسی که پیدا کرده بو...