بخش ششم: بوی شامپو
دفعه بعدی که دیدمت، مطمئن باش بهت میگم چقدر عاشق بوی شامپوت شدم!
***********************
پشت میز نشسته بود و در حال بررسی اطلاعات بود. به پیامهایی که دریافت شده بود، نگاهی انداخت. میدونست برای فرماندهشون گرفتن زنبق وحشی چقدر اهمیت داره؛ اما هنوز هم ییبو از دستش عصبانی بود.
اون مرد به خاطر اطلاعات نصفه و نیمه نمیتونست جون اون همه آدم رو به خطر بیندازه. هرچقدر پیامهارو میخوند، بیشتر متوجه نمیشد؛ اما از یک چیزی مطمئن بود: زنبق وحشی به دنبالش بود... بارها پیامهای تهدید دریافت کرده بود. حتی مطمئن بود اون مردی که توی دریچه کولر بود، میتونست گلوله رو درست توی سرش خالی کنه؛ اما اون ضربه فقط یک هشدار بود...
متاسفانه امکان ردیابی پیامهای ارسالی هم وجود نداشت و همین باعث میشد بیشتر اعصابش بهم بریزه. دستشو توی موهاش فرو برد و نفس عمیقی کشید. حتی صدای در هم نتونست نگاهش رو از پروندهها بگیره. فقط گفت:
لیو وی کارت رو بگو!
پسر دوباره متعجب شد که چطور ممکنه افسر هر بار بدونه کی وارد شده. با این حال جلو رفت و گفت:
افسر وانگ یکی میخواد شمارو ببینه.
ییبو بدون اینکه سرش رو بالا بگیره، گفت:
الان وقت ندارم.
لیو وی یک قدم دیگه به افسر نزدیک شد و با صدایی که میلرزید، گفت:
خیلی اصرار دارن که شمارو ببینند. گفتن که امانتیشون رو ببرید.
ییبو با تعجب سرش رو بالا گرفت و با گیجی گفت:
امانتی؟
پسر سرش رو تکون داد و گفت:
بله؛ امانتی!
ییبو نمیفهمید پسر داره چی میگه. نفسش رو با صدا بیرون داد و از اتاق بیرون رفت. باید میدید چه فردی هست که توی این زمان مزاحمش شده. از اتاق بیرون رفت. در حالی که دستهاش توی جیب شلوارش بود، گفت:
کی میخواست من رو ببینه؟
با شنیدن صدای آشنایی توی جاش میخکوب شد:
افسر وانگ اومدم امانتیم رو ببرم. ازش خوب محافظت کردی؟
با تعجب به عقب برگشت و با دیدن اون مرد احساس کرد داره رویا میبینه. انگار زمان برای هر دو ایستاده بود. ییبو به سمت جلو قدم برداشت؛ اما نمیتونست صحبت کنه. مرد روبهروییشم دست کمی از خودش نداشت؛ اما سریعتر از ییبو به خودش اومد:
از خنجری که بهت دادم خوب مراقبت کردی ییبو؟
ییبو جلوتر رفت و هر دو همزمان هم رو توی آغوش کشیدن. ییبو در حالی که چند ضربه آروم به کمر مرد میزد، گفت:
YOU ARE READING
𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢
Fanfiction🥀𝑰 𝑴𝒊𝒔𝒔 𝒀𝒐𝒖🥀 قول میدی برگردی؟ : قول میدم برگردم. میتونم به قولت اعتماد کنم؟ : تو تنها کسی هستی که وقتی بهش قول میدم، تمام تلاشم رو میکنم تا بهش عمل کنم. _________________ وقتی دلم برات تنگ میشه، روبهروی گلهایی که برام...