خورشید

229 61 111
                                    

بخش هفتم: خورشید

تو مثل یک خورشیدی برام، لطفاً همیشه لبخند بزن برام، این قول رو بهم میدی؟

***********************

وقتی تصویر پدرش رو توی آیفون دید، نفس عمیقی کشید. دکمه رو زد و منتظر موند. اومدن پدرش چند دقیقه کوتاه بیشتر طول نکشید. با دیدن مرد سلامی کرد و در حالی که به سمت آشپزخونه می‌رفت، گفت: 

نگفته بودید میاید. 

مرد نگاهی به خونه انداخت و با دیدن گل‌های تازه توی گلدون توجهش جلب شد. بدون اینکه به سوال جان جواب بده، گفت: 

مهمون داشتی؟ 

جان به عقب برگشت و با دیدن نگاه خیره پدرش سری تکون داد و گفت: 

آره، یکی از دوست‌هام اومده بود. 

مرد ابرویی بالا انداخت و گفت:

همونی که با موتور رفت؟

جان کمی مکث کرد، به سمت یخچال رفت و گفت:

چی میخورید براتون بیارم؟ 

مرد وقتی فهمید پسرش قصد جواب دادن نداره، روی مبل نشست و گفت:

برای خوردن چیزی نیومدم، بیا بشین. 

جان از خداخواسته در یخچال رو بست و به پذیرایی اومد. روبه‌روی پدرش نشست و منتظر موند. نمی‌دونست این بار پدرش چه حرف‌هایی برای گفتن داره. فقط به گوشه‌ای خیره شد تا پدرش سر صحبت رو باز کنه. مرد وقتی چهره پسرش رو دید متوجه شد حوصله زیادی نداره؛ برای همین بدون مقدمه شروع به صحبت کرد: 

سازمان داره نیروی پزشکی میگیره. ازت میخوام تو هم بیای. 

جان مطمئن بود که پدرش قصد داره این حرف رو بزنه؛ چون یادش نمیومد بعد از دوران مدرسه‌ش از چیزی به غیر از این موضوع حرف زده باشن. دست‌هاشو توی هم گره زد. پدرش ادامه داد: 

نمیخوام عمرت رو توی اون بیمارستان بگذرونی. اونجا شرایطتت بهتره. 

جان نفسی کشید و گفت: 

من محیط اونجارو دوست دارم. اگه میخواستم کره بمونم، هیچوقت به چین نمیومدم. حتی فامیلی مامان رو هم انتخاب نمیکردم. انتخاب من همین‌جا هست. 

مرد به چشم‌های پسرش نگاه کرد. کاملاً مصمم بود. از روی مبل بلند شد و گفت: 

باهام در تماس باش. هروقت نظرت عوض شد، من با آغوش باز می‌پذیرمت. 

و بدون هیچ حرف دیگه‌ای از خونه بیرون رفت. بلافاصله بعد از رفتن پدرش، جان هم بلند شد. دستش رو روی لبه‌ کانتر گذاشت و چشم‌هاشو بست. به زمانی پرت شد که برای اولین بار کره رو به مقصد چین ترک کرد. 

***********************

فلش بک

صدای دعوای خانواده‌ش روی اعصابش بود. با عصبانیت کتابش رو بست و اون رو گوشه‌ای پرت کرد. از اتاقش بیرون رفت و با صدای بلندی گفت:

𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢Where stories live. Discover now