بخش پانزدهم: ستاره
من پر آشوبم؛ اما اگه کنار تو باشم، میتونم آرامش از دست رفتم رو دوباره به دست بیارم.
***********************
ییبو فکرش رو هم نمیکرد جان رو ببینه! میدونست جان آدمی نیست که برای منتکشی پیشقدم بشه؛ اما انگار این بار فرق داشت. دلش میخواست در رو ببنده و بدون توجه به وجود مرد، به اتاق برگرده؛ اما نمیتونست. لبخندهای جان چیزی داشتند که ییبو رو دیوونه میکردند.
ییبو میدونست اگه تا ابد هیچ چراغی توی دنیا وجود نداشته باشه، لبخندهای جان میتونه روشنایی رو براش به ارمغان بیاره. بدون اینکه کلمهای به زبان بیاره، برگشت و در رو برای جان باز گذاشت.
جان به خودش جرات داد و وارد خونه شد. گرمای خونه پسر رو دوست داشت و احساس خوبی بهش میبخشید. متوجه بیمحلی پسر شد. بهش حق میداد. ییبو ازش دلخور بود و جان نمیتونست این وضعیت رو ببینه. ییبو به دیوار خیره شده بود. جان لبخندی زد و گفت:
اون دیوار از من جذابتره؟
ییبو با شنیدن این حرف نگاه از دیوار گرفت؛ اما این بار جای دیگهای رو برای خیره شدن انتخاب کرد. جان به سمت جلو قدم برداشت. روبهروی ییبو نشست و محکم دستهاشو گرفت. ییبو بهش نگاه نمیکرد؛ اما جان انقدر به دستهای مرد فشار وارد کرد تا بالاخره ییبو سرش رو بالا گرفت و مستقیم به چشمهای جان خیره شد. جان لبخندی زد و گفت:
سلام!
جان لبخند داشت و ییبو جون میداد تا ابد اونهارو داشته باشه. رفته رفته لبخندهای جان عمیقتر شد. ییبو نفس عمیقی کشید و گفت:
متنفرم از اینکه پیش تو انقدر ضعیفم!
جان وقتی لحن آروم ییبو رو دید، بلند شد و کنارش نشست:
همه چیز امن و امانه؟ نمیخوای دیگه منو بزنی؟
ییبو اخمی کرد و گفت:
من اینطوری نیستم. فقط از دستت خیلی ناراحتم! از دست هوان ناراحتم... از دست همه ناراحتم. نمیدونم چرا انقدر زندگیم تحت کنترله. میتونم با همه چیز کنار بیام؛ اما اینکه سعی کنند من رو با تو تحت تاثیر قرار بدن، نه! حالا حتی از ادامه رابطه با تو ترسیدم. از اینکه دوباره بخوان یه کار احمقانه دیگهای انجام بدن تمام وجودم لرزیده!
ییبو دستی به صورتش کشید و گفت:
بهم ریختم! همه وجودم بهم ریخته جان!
جان کاری کرد ییبو بهش نگاه کنه و بعد شروع به حرف زدن کرد:
ییبو من خودم دلم میخواست اینجا باشم. من میخوام باهات توی ماموریت باشم. اینطوری به نفع همه هست. نگران من نباش. قول میدم خودم رو توی موقعیتی قرار ندم که باعث رنجش تو بشه. فقط بذار کنارت باشم. اینطور حال هر دومون بهتره، کمتر دلتنگ میشیم. بذار با آرامش این ماموریت رو شروع کنیم. باشه؟
YOU ARE READING
𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢
Fanfiction🥀𝑰 𝑴𝒊𝒔𝒔 𝒀𝒐𝒖🥀 قول میدی برگردی؟ : قول میدم برگردم. میتونم به قولت اعتماد کنم؟ : تو تنها کسی هستی که وقتی بهش قول میدم، تمام تلاشم رو میکنم تا بهش عمل کنم. _________________ وقتی دلم برات تنگ میشه، روبهروی گلهایی که برام...