شکنجه

129 43 37
                                    

بخش سی و یک: شکنجه

تو شکنجه میشدی؛ اما قلب من داشت نابود میشد. 

***********************

وقتی همراه با دکتر وارد اتاق شد، با تعجب پرسید:

تو از کجا قضیه من و ییبو رو میدونی؟ 

مین‌جون جلو رفت و با صدای آرومی گفت:

مهم‌‌ نیست من از کجا میدونم، مهم اینه تو بتونی خودت رو کنترل کنی. با یه تصمیم اشتباه گند میزنی تو همه چیز. 

جان متوجه منظور پسر نمیشد. اخم کرد و پرسید:

منظورت چیه؟ 

مین‌جون در آروم‌ترین حالت ممکن گفت:

مگه دنبال واکسن نیستی؟ 

جان قصد اعتراض داشت که پسر سریع‌تر گفت:

همه می‌دونیم‌ هدف چیه، نیازی به انکار نیست. همه از اول می‌دونستن تو چه رابطه‌ای با ییبو داری. اون‌ها هم مثل تو نقشه دارن. من به ییبو پیام دادم که بیاد. 

جان با شنیدن این حرف سریع از یقه مین‌جون گرفت و گفت:

منظورت چیه؟ چه غلطی کردی‌.‌

مین‌جون کاملاً خونسرد گفت:

همونقدر که تو از آدم‌های اینجا متنفری، من و ییبو هم بدمون میاد. تو اینجا تنهایی هیچ کاری نمیتونی از پیش ببری. بیرون بردن واکسن امکان‌پذیر نیست؛ اما شاید حضور ییبو بتونه کمک کنه. 

جان حس خوبی از این حرف‌ها نداشت. پیراهن مرد رو بیشتر توی دستش فشار داد. مین‌جون ادامه داد:

ییبو یه مهره پررنگ تو ارتش چینه. اون برای کره هم خیلی ارزش داره. کیه که ماتیاس بزرگ رو نشناسه؟ 

دست‌های جان به لرزه افتاد. اون‌ها از کجا فهمیده بودند؟ در حالی که صداش می‌لرزید، گفت:

تو از کجا میدونی؟ 

پسر پوزخندی زد، دست‌های جان رو از یقه پیراهنش جدا کرد و گفت:

اعتماد کردن به همین راحتی‌ها نباید باشه. ییبو باید چشمش رو بیشتر باز کنه. اون اگه از اینجا جون سالم به در ببره، روحش متلاشی میشه وقتی بفهمه اطلاعاتش رو چه کسی به ارتش کره میداده.

جان احساس میکرد مغزش گنجایش شنیدن این حرف‌هارو نداره. دستش رو روی پیشونیش گذاشت و گفت:

کی اطلاعات رو داره؟ 

مین‌جون سری تکون داد و گفت:

خودت به زودی می‌فهمی.

جان حالش خوب نبود. روی صندلی نشست و گفت:

آسیبی به ییبو نمی‌زنن، درسته؟ اون توی ارتش چین مهمه، حتماً با چین تماس می‌گیرن آره؟ 

𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢Where stories live. Discover now