همه جام درد میکنه

205 48 35
                                    

بخش دوازدهم: همه جام درد میکنه

کافیه هر جات که درد میکنه بهم بگی، برات وقت میذارم و تک تکشون رو میبوسم!

***********************

جان هیچوقت فکر نمیکرد روزی بخواد انقدر سریع و راحت خودش رو توی آغوش کسی جای بده. وقتی تصمیم گرفت به خونه ییبو بیاد، فقط دلش یک خواب آروم می‌خواست؛ چون برای مادرش بیش از اندازه نگران شده بود، ولی وقتی به خودش اومد متوجه شد سلول‌هاش ناراحت‌تر از چیزی هستند که بشه تصور کرد. برای همین خودش رو به ییبو نزدیک‌تر کرد و توی آغوشش جای گرفت. تازه متوجه شده بود چقدر این سال‌ها به یک آغوش گرم نیاز داره.

آغوش ییبو گرم بود، درست مثل قلبش، درست مثل چشم‌هاش و دست‌هاش. تکیه‌گاه همیشگی جان مادرش بود؛ اما تو اون شب احساس کرد میتونه به ییبو برای همیشه تکیه کنه. تمام سلول‌های جان، ییبو رو باور کرده بودند و همین نشون میداد قلب مرد برای پسری که توی آغوشش داشت گرم میشد، به زانو افتاده.

***********************

وقتی چشم‌هاشو باز کرد، هنوز هوا تاریک بود. آغوشش چرا خالی بود؟ روی تخت نشست. جان کجا رفته بود؟ در حالی که از روی تخت بلند میشد، اسم مرد رو صدا زد:

جان کجایی؟

اما جوابی از مرد نگرفت. از اتاق بیرون رفت و با جانی روبه‌رو شد که روی یک صندلی که جلوی پنجره قرار داشت، نشسته بود و داشت به بارونی که به پنجره میزد، نگاه میکرد. اسم مرد رو صدا زد و گفت:

جان‌گا حالت خوبه؟ 

جان بدون اینکه نگاهش رو از بارون بگیره، گفت:

من بیدارت کردم؟ 

ییبو پتوی نازکی که روی مبل بود رو برداشت و اون رو دور شونه مرد انداخت:

من دستم رو از ترس بهت سپرده بودم، طبیعیه نباشی بترسم.

جان لبخندی زد. پتو رو دور شونه‌هاش پیچید و به ییبو خیره شد:

خواب بد دیدم!

ییبو به پنجره تکیه داد، حدس میزد همین باشه. امروز مرد فشار روانی زیادی رو متحمل شده بود. به چهره آروم و رنگ‌پریده جان خیره شد و گفت:

میخوای درباره‌ش صحبت کنی؟ من شنونده کابوس‌هام. اون‌هارو میگیرم و به جاش بهت رویا هدیه میدم.

جان لبخندی زد و گفت:

دوست داری بشنوی؟

پسر سر تکون داد و گفت:

عاشق اینم هیچ کاری نداشته باشم و تو باهام صحبت کنی. مثل حالا و هر زمان دیگه‌ای که کنارتم. حالا هر چیزی که توی قلبت میگذره رو بهم بگو.

جان این بار نگاه از ییبو گرفت. چشم‌های پسر گرم گرم بود و اجازه نمیداد راحت صحبت کنه؛ چون ترجیح میداد داخل اون گوی‌های زیبا غرق بشه. نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کرد:

𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢Where stories live. Discover now