شرطِ ییبو

140 54 62
                                    

بخش بیست و دوم: شرطِ ییبو

من راضی به این ماموریت میشم؛ به شرطی که تو هم راضی به شرط من بشی. 

***********************

ییبو آرزوهای زیادی داشت. تصمیم گرفته بود بعد از ماموریت واکسن و اثبات بی‌گناهی پدرش از شغل افسری برای همیشه خداحافظی کنه و بعد به جان درخواست ازدواج بده. اینطوری کنار همسرش یک زندگی خوب رو می‌ساخت. 

شاید بعد از افسری به علایق دیگه‌ش می‌پرداخت. ییبو همیشه عاشق گل و گیاه بود. البته جان اون رو عاشق این کار کرده بود. شاید بعد از بازنشسته کردن خودش یک گل‌فروشی کوچک میزد و تمامی گل‌هایی که جان بهشون علاقه داشت رو می‌کاشت. 

هرچند مطمئن نبود بتونه اون‌هارو به کسی جز جان بده. همه گل‌هاش با ‌وجود جان زیبا می‌شدند. 

حالا تو چند لحظه تمام آرزوهاش بر باد رفته بودند. تصور جاسوس شدن جان تمام وجودش رو می‌لرزوند. اگه اتفاقی واسش می‌افتاد چی؟ اصلاً پدرش باور میکرد؟ آدم‌های نظامی زرنگ‌تر از چیزی بودن که جان تصورش رو می‌کرد. جان با دست‌هاش خودش داشت گورش رو می‌کند. 

روی زمین نشست و نگاهش رو به ستاره‌ها دوخت. اگه تبدیل به یک ستاره میشد میتونست از جان تا ابد محافظت کنه؟ می‌تونست کاری کنه همیشه لبخند بزنه؟ 

کمی هوا سرد بود. توی خودش پیچید. نگاهی به دستش انداخت که داشت خون‌ریزی میکرد؛ اما براش اهمیت نداشت. قلبش بیشتر درد میکرد. 

می‌تونست متوجه بشه کسی در حال نزدیک شدن بهش هست. حتی نیازی نبود به عقب برگرده. اون جان رو می‌شناخت. اومده بود تا آرومش کنه و بهش آرامش ببخشه و با چشم‌هاش کاری کنه راضی به این ماموریت بشه. 

وای از اون چشم‌ها.... چشم‌های جان خونه خرابش میکرد، تمام نشدنی‌هارو ممکن میکرد. وقتی دست جان روی بازوش نشست، چشم‌هاشو بست. 

دروغ چرا برای آروم شدن نیاز به جان داشت. جان متلاشیش کرده بود و حالا خودش می‌تونست آرومش کنه. 

آروم آستین پیراهنش بالا رفت و بعد متوجه شد جان سعی داره زخمش رو دوباره درمان کنه. جان همیشه راهی برای درمانش بود. وقتی کار جان تموم شد، بازوی مرد رو رها نکرد و بعد صدای گریه‌ش بلند شد. 

چه اتفاقی افتاد؟ جان داشت اشک می‌ریخت؟ ییبو سریع چشم‌هاشو باز کرد و بعد با صورت اشکی و چشم‌های قرمز جان روبه‌رو شد. 

مرد می‌دونست گریه‌هاش چه بلایی سرش میارن؟ 

می‌دونست زانوهاش می‌لرزن و دیگه نمیتونه روی پاهاش بایسته؟ 

جان از همه این‌ها خبر داشت که انقدر راحت جلوش اشک می‌ریخت؟ 

قطعاً نه. اگه می‌دونست، تا ابد در برابر اشک ریختن مقاومت میکرد.

𝐼 𝑀𝑖𝑠𝑠 𝑌𝑜𝑢Where stories live. Discover now