در طی خوندن نظرت رو کامنت کن و انتقاد🖤 کامنت گذاشتن قرار نیست باعث تجاوز بهتون بشه🤨
عمارت خانوادگی هینتای
سکوتی کر کننده تر از فریاد بر فضای اتاق بزرگ و مجلل شرقیه عمارت حاکم بود.....جونگ کوک با رسیدن به عمارت و ملاقات کردن پسر داییش و عشقش موضوع ازدواج اجباریش رو مطرح کرده بود
غیبت و نبودن داییش نشان از این بود که فرستاده ی مادرش مثل یک اسب تیز پا عمل کرده و داییش به قصر فراخوانده شده
پیاله ی مشروبی که بین دست های استخوانی و مردانه اش قرار داشت رو تکونی آروم میداد و به خوش رقصی شراب داخل ظرف خیره بود
با صدای نگران و لرزون سولان چشم های میخکوب کننده از جذبه اش رو برای شکار چشم های کمی نمناک دختر داییش بالا گرفت
_این ازدواج یعنی دیگه قرار نیست آلفا و امپراطور من باشی
با افزوده شدن رگه هایی از حرص به صداش با عصبانیت غرید
_امپراطور چطور میتونه برای این ازدواج بی نتیجه و سخیف اینقدر تقلا و اصرار بکنه
با نشستن اشک روی چشم های سولان فک چفت شده از عصبانیتش رو برای حرف زدن از هم باز کرد
_کوته فکر نباش تو تنها ملکه و مادر فرزند های منی و سرنوشت اون پسر چیزی جز تباهی نیست
یونگی با صورته همیشه بی تفاوتش سری در راستای تایید حرف های جونگ تکون داد....با صدایی آروم و حرفی که بیان کرد باعث غرش خشمگین گرگ درون آلفای خون خالص شد
_چطور میخوای سرنوشتی همراه با تباهی به پسره کیم ته جانگ بدی پسر عمه ی عزیزم بهتره عقلانی حرف بزنی اگه تو خانواده و پیشینه ی خودتو داری فراموش نکن اون پسرم شجره ی بلند بالایی داره
صورت پر از اخمش رو از روی عصبانیت بیشتر جمع کرد.....کمی به سمت راستش مکانی که یونگی در کنارش نشسته بود متمایل شد
_میخوای قدرت های منو به چالش بکشی؟اگه هدفت اینه پس بشین و خوب نگاه کن که چطور قلب پدرش رو از سینه اش بیرون میکشم و کف دست هاش میزارم وزیر دارایی مین یونگی
یونگی پوزخندی تمسخر آمیز روی لباش نشوند و با تکیه دادن ساق دستش به زانوش هیجان آمیز لب زد
_خیلی دلم میخواد ببینم اون روز میرسه یا نه ولیعهد آتی
_پس دردت اینه
قهقه ای ترسناک و دیوانه وار زد و مشروبش رو سر کشید....صدای دو رگه از خشمش و چشم هایی که حالا رگه های ارغوانیش مایل به قرمز میشدن و در انتها حرفی که زد فضای حاکم بینشون رو توی تاریکی و سکون فرو برد
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...