متن چک نشده
زمان آپ هفته ای دو پارت بستگی به کامنت ها🫀🫶🦋💚
شمال قصر اصلی کتابخانه شخصی ولیعهد
Writer pov
سالنی بزرگ در چندین لاین که پر از قفسه هایی انبوه که کتاب های نایاب رو در خودش جای داده بود و با نام کتابخانه سلطنتی ولیعهد مکانی مختص به شخص آلفا بود و نه هیچ فرد دیگه ای.....فضای سالن و قفسه ها با چوبکاری ای ساده حسی از آرامش رو روی تار پود روح پر از تنش آلفای خون خالص تزریق میکردن
دو صندلی چوبی و ساده ایی مشکی رنگ که در دو طرف میزی معرق کاری شده وساده قرار داشتند مختص مطالعه ی جونگ کوک بود اما در برخی موارد ملاقات های مهم با نزدیکانش رو در اینجا ترتیب میداد....البته بیشتر فقط پسر داییش یونگی
در انتظار تموم شدن نوشیدنی چای کاج یونگی گوش های تیز و قوی از حس شنیداریش به آرامی روی صدای سوختن هیزم هایی ضخیم و بزرگی که در حال سوختن بودن متمرکز بود و با آرامشی عمیق برگه های پارچه ای کتاب در دستش رو با عنوان فنون رزم های جنگی ورق میزد
پیاله تموم شده از چای مورد علاقه اش رو روی میز گذاشت و با صدایی آروم سعی کرد مرد غرق در کتاب رو از خوندن بیرون بکشه
_این روزا باید پر مشغله باشی و منم درک میکنم ولی متاسفانه پدرم اصرار داشت تا شخصا خبری رو بهت برسونمبه آرومی همزمان با نفسی آسوده کتابش رو بست.......با کنار گذاشتنش روی میز چشم های زیبا و دو رنگش رو به چشم های مردد یونگی دوخت
_شنیدن خبر های تلخ شیرین تر از بی خبریه پس یه لطفی در حقم کن و بدون مقدمه حرفت رو بزنیونگی تردید داشت.....البته شاید چون حتی نمیتونست دلیلی برای تردیدی که توی وجودش بود پیدا کنه اما از اعماق قلبش حس خوبی به گفتن حرفی که میخواست بزنه نداشت اما بر حسب اجبار با اکراه در حالی که کاملا با چشم های تیزش واکنش جونگ کوک از حرفش رو زیر نظر گرفت به آرومی حرف زد
_از ندیمه ای که توی عمارت کیم برای ما جاسوسی میکنه موضوع عجیبی بهمون رسیده جونگ کوکصورت بی نقص و مثل همیشه جدیش کمی تغییر کرد و اخم ریز و محوی بین ابرو هاش نشست و چشم های خیره و منتظرش به یونگی فهموند تا سریع تر حرف اصلیش رو بزنه
یونگی با درک و شناختی که توی این مدت از دوستی و رابطهی خویشاوندی از جونگ کوک پیدا کرده بود به پیاله ی خالیش خیره شد و به سادگی با لحنی بی حس لب زد
_طبق گفته های ندیمه عمارت کیم پسر کیم ته جانگ از سنین پایین رابطه نزدیک و وابسته ای رو با پسرعموی دومش هوسوک داشته و داره
به چشم و صورت جونگ کوک که بدون حسی مشخص همچنان منتظر نگاهش میکرد با تاسف نگاه کرد و مجبور شد حرف اصلی ای که آلفا منتظرشه رو بر خلاف میلش به زبون بیاره
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...