بچه ها یکی از ریدر ها توی پی وی یه نقطه برام فرستاده و منم بعد از سین کرده پرسیدم چیزی میخوای عزیزم و بهم گفت نه فقط میخواستم داستان رو گم نکنم ببینید اینکه نخواسته فالوو کنه رو کاری ندارم اونم در حالی که دویست نفر رو فالوو میکرد اما واقعا برای خودتون متاسف میشم با این رفتار ها و خوب به نظرم اینکارا خودش محرک خوبی برای دیر آپ کردنه 🦋
فالوو ها زیاد باشه هفته بعد دو پارت آپ میشه پس خودتون میدونید پس اعلام میکنم خودتون فالوو کنید چون آپدمشروط به فالوو هست❤️
فالوو کامنت و ووت انجام دادن یا ندادنش معرف شخصیت شماس🦋
متن چک نشده
با مشت محکم و ناگهانی ای که به روی دهن و بینیش نشست برای لحظه ای چشم هاش به تاریکی فرو رفت و با روشن شدن دوباره ی چشم هاش به گیره ی چوبی سرش که در اثر مشت تهیونگ از سرش باز و درون آتشدان پرت شده بود خیره موند تا شاهد سوختن یکی از هدیه های مادرش درون آتیش باشه
صدای ترک استخوان های دستش بر اثر شدت ضربه در سرتاسر اتاق پیچید اما بی توجه به درد دیوانه کننده استخوان هاش پنجه هاشو مشت کرد.....در این لحظه بی اهمیت به بینی و گوشهِ لبِ خونینش خیره به گوی های تاریکش به صورت آلفا که در اثر رها شدن گیره ی چوبی موی های سرش تار های سوزنیش به داخل صورتش سایه افکنده بود چشم دوخت
_من چیزی برای از دست دادن ندارم امپراطور آتی..........خوشبختانه تنها نقطه ضعف فعلی من در بطن وجودم قرار داره بنابراین ذره ای قصد ندارم برای تحمل رفتارهای زنندهات به خودم زحمت بدم پس حد خودت رو بدون آلفاچطور امگایی که شب قبل برای مراسم خاکسپاری پدرش التماس میکرد به همچین امگایی تبدیل شده....ذره به ذره بدنش خورد کردن دست های امگا رو فریاد میزدن اما کنترل گرگ درونش به قدری قوی بود که حتی قادر به سیلی ای دیگه نبود
زبونی که در مرز سوراخ کردن به روی زخم لبش میفشرد رو برای لیسیدن خون گوشه ی لبش بیشتر بیرون آورد و با زبون خونِ زخمِ لبش رو لیسید و همزمان با پاک کردن خون بینیش با پشت دستش با صورتی بی تفاوت که در نهایتِ تضاد با چشم های به خون نشسته و قرمزش بود با حرفی که زد باعث فریز شدن تمام بدن تهیونگ شد
_اشتباه میکنی امگای چموش من تو نقطه ضعفِ بزرگی مثل کیم هوسوک داری(با چشم هایی جنون وار ابرویی بالا داد)میخوای ادعا کنی اگه گردن معشوق عزیزت رو از دم تیغ برانم رد کنم برات بی اهمیتهبا شکارِ لرزِ کوچیک بدن تهیونگ توسط چشم های وحشی شده اش به محکمی به پهلوهایی که کمی به خاطر بارداریش پر تر شده بود چنگ زد و با یک حرکتِ سریع به شدت تن خوشبوی امگاش رو به خودش مهر و موم کرد......با پوزخندی زهر آگین از انکار نکردن حقیقت عشقش به هوسوک با لب های گرم و نرمش چسبیده به گوش تهیونگ به حرف هاش ادامه داد
_شاید حقیقتا باید مقابل چشم های خاکستریت سرش رو از تنش جدا کنم تا بفهمی متعلق به منی امگای جسور
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...