متن چک نشده
قسمت شمالی قصر اقامتگاه اصلی همسر ولیعهد
روز سخت و پر مشغله ای رو گذرونده بود جدا از سر و کله زدن با آلفای غیر قابل تحمل خاندان جئون که حسی از خشم رو بهش القا کرده بود بدن و روحش هم به خودی خود کوفته شده بود.....با عذر خواهی از امپراطور سریعتر از جشن خارج شده بود تا درون خزینه ی شخصیش که چندین اتاق با خوابگاهش فاصله داشت به کمی آرامش برسه
به آرومی و با احساس سبکی خیره به ندیمه اش که در حال گرفتن ردایی حریری و سفید در دستش بود آهی از اینکه در نهایت باید از آب گرم و پر از عطر های گل های وحشی بیرون بیاد کشید و بلند شد
با پوشیدن ردا و خزی بر روی سرش از راهرو های داخلی ای که به اتاق خوابش منتهی میشد به آرومی عبور کرد....قبل از ورود به اتاقش به سمت زن برگشت
_از کمکتون ممنونم میتونید به اتاق های مجاور برید دیگه کاری ندارم_چشم سرورم هر کاری داشتید فقط ندیمه ها رو صدا کنید اونها همیشه پشت در ایستادن
لبخندی آروم روی لبش نشوند و وارد اتاقش شد....بی توجه به درکشویی نیمه بازه چوبی و منقشی که به سمت فضای بیرونی و نمای آزاد قصر به شکلی ایوانی وصل میشد شروع به درآوردن رداش کرد
با رها شدن پارچه ی حریر سفید روی زمین چشم های مشکی با رگه های طلایی آلفا که در پس در پنهان بودن شروع به درخششی عجیب کردند
تهیونگ با نشستن و باز کردن یکی از کشو های چوبی و بزرگ لباس خواب مخصوصش رو بیرون کشید اما قبل از پوشیدن با احساس فرمون های غریبه و ناآشنایی با وحشت به پشت سرش برگشت
با ندیدن شخصی در اتاق و بیشتر شدن فرمون های سنگین راش و آتیش سریعتر لباسش رو به تن کرد و بلند فریاد زد
_بیا بیرون....بهت اجازه میدم فرار کنی وگرنه حکم کسی که وارد حریم همسر ولیعهد شده مرگهبا محکم کوبیده شدن در های کشویی به طرفین قامت بلند و عظیم آلفا با صورتی پر از تمسخر نمایان شد
_امگای بینوا...فکر میکنی اگه کسی توی اتاقت پنهون باشه با این جملات میتونی ترست رو پنهون کنی و خودتو نجات بدی واقعا که احمقیابرو های خوش فرم امگا با ورود ناگهانی مردبه شدت گره خورد....شدت گره های ابروی امگا زمانی بیشتر شد که لغاتی که از بین لب های صورتی آلفا همراه با چهره ی پر از طعنه اش خارج شدن رو درک کرد
_مراقب کلماتی که استفاده میکنید باشید اگه شما ولیعهد هستین منم پسر کیم ته جانگ امهاله ای تاریک به جای پوزخند تمسخرآمیز جونگ کوک روی صورتش نشست و با درهم شدن ابروهاش دیگه نشونی از رگه های طلایی داخل چشم های مثل شبش نبود
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...