💢ببخشین که قلم شکسته و ناقص بنده قادر به ماهر نوشتن نیست🫠اما هرگز تک تک شما که همراه این نوشته سطح متوسط بودین فراموش نمیکنم و با نگاه زیبای خودتون این اثر رو خوندید🦋
💢پوزشی دوباره از حضور گرما شما که دو روز تاخیر داشتم🥺چون باور نمیکردم سر هفت روز شش نفر هم بیشتر از شرط ها فالوو کنید😂دیگه اینطوری منو غافلگیر نکنین شیطونا😭
متن چک نشده
قصر جنوبی تالار ضیافت سلطنتی
شب پر سُوری که از یک ماه گذشته به دستور امپراطور برای جشن مولود و نامگذاری دخترش ترتیب داده شده بود،فرا رسید.....یک ماه و ده روز از زاد روز فرزند پادشاه میگذشت،یک ماهی که قصر ملتهب ترین و متشنج ترین دوران سلطنت جئون ها رو به چشم دید!در این برهه از زمان خبر پشت کردن اشراف و بسیاری از درباریان در سرتا سر اقلیم پادشاهی چنان پر آوازه شد که حتی کشاوزی هایِ به دور از سیاست هم از احوال دربار مطلع شدند
حقیقت تنها ماندن جونگ کوک در قصر از کسی پوشیده نماند تا حدی که حتی خودِ آلفا علنا در نزد معتمدین انگشت شمارش اقرار به این حقیقت تلخ و سوزنده کرده بود
اما چشم های مکار گیوجین از بدو ورود به قصر در حال رصد کردن هزینه گزافی بود که جونگ کوک برای این جشن و مزین کردن قصر و تمام شهر تدارک دیده،یکی از این بذل و بخشش ها اهداءِ زمین هایی هر چند کوچک به دهقان ها بود
حضورِ دوباره اش پس از مرگ پدرش در این تالار،تار و پود روحش رو از هم گسسته میکرد؛تکیه کرده به صندلی ای که در همان شب نحس بر رویِ آن نشسته بود به جمعیتی که با چشم های منفورشون آماده دریدن گلوش بودند چشم دوخت
با نفس هایی عمیق به دلتنگی از دوریِ دخترش که قرار بود زمانِ نامگذاری به همراه دایه وارد تالار بشه به خود تسلی میداد،اخم های پر چینش صورتِ زیباش رو درهم تر کرده بود که با باز شدنِ درب هایِ اصلیِ تالار و اعلام خواجه پادشاه نفسی آسوده از اتمامِ سریعتر مراسم کشید زیرا هر چه زودتر قادر به پرواز برای در آغوش کشیدن فرزندش میشد
_امپراطور تشریف فرما میشوند
با اندامی که هنوز اندکی تپل مانده اما نه به چاقی دوران بارداریش از جای برخاست تا شاهد ورود قامت جونگ کوک در البسه ای جگری که طلا کاری شده،باشه اما...چرا آلفا لباسی شبیه به خودش به تن کرده؟!
از میان نگاه هایی که چون خنجر هایی زهر آگین کمر به قتلش بستند با حفظ غرورِ همیشگی و لبخندی معنادار به پیرانی پر مدعا به سمتِ جایگاه اصلیِ خود که در میان صندلیِ امگا و مادرش واقع شده رسید،قبل از نشستن با نگاهی دلبرانه از درخشش تهیونگ در لباسی که در خفا برای خودشون سفارش داده بود لبخندی مستانه زد تا بر روی صندلی ای که فاخر بودنش از وصف گذشته جلوس کنه
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...