دو هفته قراره استراحت کنم به خاطر چشم هام و آپ نداریم🫶🦋البته نمیتونم منکر این بشم که کامنت و فالوو میبینم میپرم روی گوشی تا بنویسم اگه فالوو ها و کامنت ها ذوق زده ام کرد آپ کردم دست من نیست🥺
بچه فاز بعضی هاتون رو درک نمیکنم خوب میخوای آنفالو کنی چرا فالوو کردی اخه🤣نکنید از این چِت بازی ها🤡
عزیزای من این به خودتون بستگی داره که هفته ای دو پارت بگیرین تا داستان زودتر تموم بشه🫶فالوو و کامنت مثل سوخت باعث میشه نوشتن بوک رو سریعتر تموم کنم حتی با اذیت شدن چشم هام پس فالوو و کامنت کنید🦋
یادتون نره کامنت رو بترکونید🦋
متن چک نشده
عمارت کیم ته جانگ
به دور میزهای کوچیک و گروهی که در وسط قرار گرفته بود در دو ردیف با لباس هایی غیر اشرافی گرد هم جمع شده بودن تا برای شرایطی که خودشون مسبب بودن شُور کنند
_هنوز هم معتقد هستم که بزرگترین اشتباه خاندان کیم به دست های ما رقم خورد هم پیمان های آبدیده
ذره ذره کلمات جیمین پر از طعنه و زهری فاحش برای حضار بود که نگاه پر از نارضایتی همگی رو در بر داشت_چطور میتونید همچین طعنه ای رو به کسانی که فقط قصد حمایت از عزیز خودشون در قصر دارند رو بزنید ما برای حمایت از تنها یادگار مرحوم کیم ته جانگ دست به هر کاری میزنیم حتی مرگِ دسته جمعی
به کیم سانگ مردی نزدیک به چهل سال سن با تاسف خیره شد که صدای هوسوک از سمت دیگر میز بلند شد_دقیقا...نباید فقط نسبت به منافع خودمون حرکت کنیم اولویت ما باید تنها فرزندِ عمویِ مرحوم من باشه
صدای پر از اطمینان هوسوک تایید تمام بزرگان رو در پی داشت که با سخنانِ جیمین چشم های متعجبش تا مرز پاره شدن گشاد شدن_همه چیز از این بابت که به عموی مرحوممون تا چه میزانی وفادار بودی بر من عیانِ برادر علی الخصوص ابرازِ علاقهِ فاخرانه ات در روز های قبل از مرگش
نیشخند زهر آگینی که چون گرد به روی چهرهِ جیمین نشست که حسی از تهی بودن و هجومِ سرمایی ناگهانی رو به دست هایِ هوسوک انتقال داد،مبهوت از حدسی تاریک در مخیلهِ پریشانش لبریز از شَک و شبهه پرسید
_روز های قبل از مرگش؟!به یاد دارم در اون زمان در جنگ به سر میبردیم_من هم تا چندین روزِ پیش اینطور فکر میکردم اما بعد از عیادت کننده ای که داشتی به وضوح پی بردم که چطور روح بی قرارت از دور در پایتخت پَرسه میزده
با یقین از اینکه جیمین حرف های چندین روزِ پیشش با گیوجین رو شنیده با وحشتی که باعث تعجب نامجون شد به برادر کوچکترش که با چهرهای غریبه طعنه هاش رو به سمت قلبش پرتاب میکرد خیره بود،تکان هایی در چشم و لرزشِ محسوسی که در دست هاش پدید اومد باعث غرشِ نامجونِ بی خبر از حقیقت شد
_اتفاق نظر نداشتنِ تو برای این مسئله دلیل بر جدال با برادرت نمیشه کیم جیمین ما برای مسائل مهم تری اینجا جمع شدیم
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...