کامنت رو از اول بزارین و فراموش نکنید🦋
حرف های آخر پارت رو چک کنید🦋
متن چک نشده
قصر مرکزی تالار اصلی ضیافت دربار
سرسرایی بزرگ که اوج هنر معماری و تزئین های چشم نواز معمار های مخصوص دربار را به رخ چشم های تحسین کننده ی حضار میکشید....ستون های بزرگ کنده کاری شده که ارتفاع چشمگیری تا سقف های سفالی و چوبی داشتند بر اقتدار بافت این مکان مخصوص اضافه میکرد
سنگ های شیری رنگ دیوار ها که با فانوس های چوبی و کرم رنگی پوشیده و مزین شده بودند در اوج شکوه حسی از آرامش رو به نگاه مضطرب و مشوش تهیونگ که در زیر نگاه های خیره ی میهمانان احساس آزردگی میکرد میدادند
انگشت های دست های زیبا و استخونیش رو در هم گره زده و نشسته بر روی صندلی ای مخصوص که شامل جایگاه سوم بود منتظر اومدن پدرش و امپراطور چشم به درب اصلی تالار دوخته بود و ذره ای به نگاه های پر از طعنه ی ملکه و خاندانش توجهی نکرد
بلخره با صدای بلند خواجه ی اعظم و اعلام ورود نولجی صدای جا به جایی صندلی های چوبی بر روی زمین سنگی جایگزین همهمه ریزی که بین جمعیت جاری بود شدو همگی با ایستادن و گرفتن دست هاشون در مقابل صورتشون و خم کردن سرها برای ورود امپراطور قیام کردند
با از هم باز شدن درب های پر زرق و برق قامت همیشه مغرور پادشاه با چهره ای سر به فلک کشیده از غرورش و طبق روال همیشه همراه با ته جانگی که در کنارش و نزیک به قدم های نولجی قدم برمیداشت وارد تالار شدن
با رسیدن به صندلی ارشدی که در قسمت چپ قرار داشت از نولجی جدا شد تا در راس خاندان و حامیان خودش جلوس کنه اما در حین نشستن با دیدن چشم های دلخور تهیونگ مکالمه ی تلخی که با پسرش داشت رو به یا آورد
با نشستن بر روی صندلی بزرگ و چوبی ای که به میزان اغراق آمیزی بر روی آن منبت کاری شده بود قبل از اذن نشستن به همه حتی ملکه و تهیونگ همزمان با ضربه زدن با دستش بر روی صندلی خودش ته جانگ رو خطاب قرار داد
_اینجا برادر....امشب تو در کنار من و در یک تخت جای میگیریهمه ی حضار از علاقه ی نولجی به ته جانگ آگاه بودند اما این کار عجیب امشبش حتی باعث جا خوردن و متحیر شدن خود ته جانگ هم شد
_امشب شبی خاص برای هر دوی ماست برادر...پس وقت رو هدر ندهنولجی امشب بی دلیل کمی بی حوصله شده بود و در غایت لجبازی اصرار داشت تا پنجه ی قدرتش رو به رخ خاندان مین بکشه به خصوص در شبی که قصد کشتنش رو داشتند.....این درخواست نولجی اهانت به مقام ملکه که در کنار صندلی ای هم شکل اما کوچکتر از پادشاه در سمت راست قرار داشت بود اما چشم های مصمم و کمی عصبی نولجی اجازه ی حتی کمی مخالفت رو هم به ته جانگ نداد پس با قدم هایی آروم و بالا رفتن از چندین پله بر روی صندلی و کاملا نزدیک به پادشاه جای گرفت
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...