با سردرد شدیدی که نمیدونست علتش چیه چشماش رو باز کرد ... دیدش کمی تار بود ، چندباری پلک زد تا بتونه دقیق به اطرافش نگاهی بندازه .. هنوزم تصاویر براش تار و مبهم بودن ، با برخورد یک ساتور بزرگ درست کنار گوشش به دیوار چند متر بالا پریدو نفس داخل سینش حبس شد.. دیدش به علت شک و ترس واضح شده بود ، آب دهنشو قورت دادو با بدنی که کاملا واضح میلرزید به روبه رو خیر شد..
_ س .. سرگرد!
جونگکوک پوزخندی زدو به سمتش قدم برداشت
_سرگرد؟
نگاه تهیونگ به دست پراز تتوی جونگکوک افتاد ، حالا میفهمید چرا دستکش دست میکرد ، با ترس نگاهش رو از دستای نقاشی شده ی تهیونگ گرفت و روی پرسینگ لبهاش ثابت موند....
_ت ..تو برادرشی!
_اوه دارلینگ! بل اخره...
_میدونستم! من ... من فهمیده بودم که جونگکوک نیستی
جونگکوک پوزخندی زدو صورتش رو روبه روی صورت تهیونگ ثابت نگهداشت و با سردی چشماش که وجود هرشخصی رو منجمد میکرد زمزمه زد
_درواقع من جونگکوکم! سرگرد مورد علاقت برادرمن جونگیه
اخمای تهیونگ توهم رفت
_چی از من میخوای
جونگکوک کمر راست کردو چند قدم از تهیونگ فاصله گرفت
_یه مدت مهمون من میمونی کوچولو
تهیونگ ترسیده بود ، اگه جونگکوک همون قاتلی بود که سعی داشتن درمقابلش ازش محافظت کنن چی؟؟
_نباید دلیل این مهمونی رو بدونم؟
_درواقع اسم مهمون رو یدک میکشی ، سعی کن به گروگان فکر نکنی تا بیشتر بهت خوشبگذره
عرق سردی روی چهره ی تهیونگ نشست! اون خیلی ضعیف بود و میدونست قطعا در مقابل این افراد هیکلی هیچ شانسی برای فرار نداره پس باید چیکار میکرد؟ سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه
_یعنی تا مدتی که اینجام قراره دستام اینجوری بهم گره خورده باشه؟
_بازی با کلمات رو دوست داری دارلینگ؟
تهیونگ چشماش رو روی هم فشرد ، سعی کرد بغضش رو قورت بده ، همین که میدونست فعلا قرار نیست بمیره کافی بود
_ته این گروگان گیری به ازادی من کشیده میشه ؟
جونگکوک دوتا از ساتورایی که روی میز قرارداشت و کمی خونی بود برداشت و روی هم کشید ، صدای برخورد اون دوتا فلز تیز که حالا به رنگ قرمز دراومده بودن مو رو به تن تهیونگ سیخ میکرد ...
_آزادی؟ چیزی راجب اون قاتل معروف شنیدی؟
_من با اون قاتل چیکار دارم
YOU ARE READING
بادیگارد_
Action_چه تضمینی داره که منو مثله یه تیکه آشغال ول نمیکنی ؟ _این کارو نمیکنم _ولی یبار انجامش دادی کیم .... کوکوی ، اسمات🔞 ، غمگین ، زمان آپ چند روز درهفته (روز مشخص نداره)