پارت _ 7

1.3K 140 28
                                    

با سردرد شدیدی که نمیدونست علتش چیه چشماش رو باز کرد ... دیدش کمی تار بود ، چندباری پلک زد تا بتونه دقیق به اطرافش نگاهی بندازه .. هنوزم تصاویر براش تار و مبهم بودن ، با برخورد یک ساتور بزرگ درست کنار گوشش به دیوار چند متر بالا پریدو نفس داخل سینش حبس شد.. دیدش به علت شک و ترس واضح شده بود ، آب دهنشو قورت دادو با بدنی که کاملا واضح میلرزید به روبه رو خیر شد..

_ س .. سرگرد!

جونگکوک پوزخندی زدو به سمتش قدم برداشت

_سرگرد؟

نگاه تهیونگ به دست پراز تتوی جونگکوک افتاد ، حالا میفهمید چرا دستکش دست میکرد ، با ترس نگاهش رو از دستای نقاشی شده ی تهیونگ گرفت و روی پرسینگ لبهاش ثابت موند....

_ت ..تو برادرشی!

_اوه دارلینگ! بل اخره...‌‌

_میدونستم! من ... من فهمیده بودم که جونگکوک نیستی

جونگکوک پوزخندی زدو صورتش رو روبه روی صورت تهیونگ ثابت نگهداشت و با سردی چشماش که وجود هرشخصی رو منجمد میکرد زمزمه زد

_درواقع من جونگکوکم! سرگرد مورد علاقت برادرمن جونگیه

اخمای تهیونگ توهم رفت

_چی از من میخوای

جونگکوک کمر راست کردو چند قدم از تهیونگ فاصله گرفت

_یه مدت مهمون من میمونی کوچولو

تهیونگ ترسیده بود ، اگه جونگکوک همون قاتلی بود که سعی داشتن درمقابلش ازش محافظت کنن چی؟؟

_نباید دلیل این مهمونی رو بدونم؟

_درواقع اسم مهمون رو یدک میکشی ، سعی کن به گروگان فکر نکنی تا بیشتر بهت خوشبگذره

عرق سردی روی چهره ی تهیونگ نشست! اون خیلی ضعیف بود و میدونست قطعا در مقابل این افراد هیکلی هیچ شانسی برای فرار نداره پس باید چیکار میکرد؟ سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه

_یعنی تا مدتی که اینجام قراره دستام اینجوری بهم گره خورده باشه؟

_بازی با کلمات رو دوست داری دارلینگ؟

تهیونگ چشماش رو روی هم فشرد ، سعی کرد بغضش رو قورت بده ، همین که میدونست فعلا قرار نیست بمیره کافی بود

_ته این گروگان گیری به ازادی من کشیده میشه ؟

جونگکوک دوتا از ساتورایی که روی میز قرارداشت و کمی خونی بود برداشت و روی هم کشید ، صدای برخورد اون دوتا فلز تیز که حالا به رنگ قرمز دراومده بودن مو رو به تن تهیونگ سیخ میکرد ...

_آزادی؟ چیزی راجب اون قاتل معروف شنیدی؟

_من با اون قاتل چیکار دارم

بادیگارد_Where stories live. Discover now