پارت _ 18

1.1K 123 36
                                    

[ متن چک نشده ]

ووت فراموش نشه ⭐️

Melani

.
.






با دست به سینه ی زینک فشردو اون و به عقب هل داد

_زینک

_چرا نمیزاری یکم آروم بشیم؟دارم میبینم که توهم بهش نیاز داری

_تمومش کن من از کارهای یهویی بدم میاد میفهمی؟

_خیلی مغروری جونگکوک وهمینطور خودخواه توفقط خواسته های خودت رو میبینی

_بهت گفتم از اینجا برو... برای چی نمیری؟ فکر میکنی من اون احمقیم که قبلا میشناختی؟ چشمات رو باز کن! منو ببین! .... هیچی از اون آدم باقی نمونده ... پس لطفا تاقبل از اینکه اشتباهی بکنم از اینجا برو... برو و فکر کن منو پیدا نکردی

زینک پوزخندی زدو دستش رو داخل جیبش فرو کرد ، این پسر چی میگفت؟ ازش میخواست بره و فکر کنه پیداش نکرده ؟

_خیلی خری... توهیچی نمیدونی

_اره چیزی نمیدونم و نمیخوامم بدونم!فقط گورتو گم کن

با سیلی که به صورتش خورد با تعجب دستش رو روی گونه اش گذاشت ک میسوخت... ناباور اسمش رو لب زد

_زینک

از شدت استرس و هیجان سینه ی زینک بالا و پایین میرفت ، اون چیکار کرده بود؟ دست روی عزیزش بلند کرده بود؟ اونم بعد از اونهمه مدتی که دیووانه وار دنبالش گشته بود؟

_ج..جونگکوک... من.. من نفهمیدم چیکار کردم

قدمی به جلو گذاشت و با دستهایی ک میلرزید صورت جونگکوک رو که هنوز تو شک بود قاب گرفت ، قدش کمی بلنداز تر جونگکوک بود ، پس یکم خم شد و آروم انگار که داره یه گلبرگ لطیف رو لمس میکنه لبهاش رو روی گونه ی سرخ شده ی پسر گذاشت ...

_متاسفم!

جونگکوک صورتش رو عقب کشید و بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق خارج شد....


.
.

تهیونگ پشیمون از چیزی خوردن دوباره به اتاقش برگشته بود ، هنوز ذهنش درگیر اتفاقی بود که چند لحظه قبل بدون اجازه دیده بود! یعنی بین جونگکوک و اون پسر چیزی بود؟ نمیدونست چرا ضربان قلبش بالاست شاید بخاطر اینکه اولین بار بود رابطه ی دوهمجنس رو از نزدیک میدید ، پوزخندی زد

_مسخرست! معلومه که برای این نیست

پس چه مرگش شده بود؟ اونکه عاشق نشده بود؟

_بازم‌مسخرست! معلومه که عاشق نشدم...

صداهای داخل مغزش مثله خوره به جونش افتاده بودن و ذره ذره از آرامشش رو از بین میبردن... کلافه نفس عصبی کشیدو به خودش لعنت فرستاد

بادیگارد_Where stories live. Discover now