پارت _ 25

1.1K 120 35
                                    

[توجه]

برای دوستانی که گفتن بیشتر کوکمینه باید بگم من وظیفمه که ارتباط کارکترای داستانو براتون روشن کنم باید متوجه میشدید رابطه ی مینهو و جونگکوک در چه مرحله ایه.... لطفا صبور باشید 🌹

(متن چک نشده)

ووت فراموش نشه

Melani ♡


نور خورشید بی رحمانه تر از هروز به چشمای خسته ی پسر میتابید ، نمیدونست چند ساعته که از دنیای کابوس هاش دل کنده اما میدونست تصاویر دیشب چیزی جز واقعیت تلخ نبوده ، واقعیتی که خاطرات یک شب بارانی، وقتی پسر از لحاظ روحی حال پایداری نداشت رو براش تداعی میکرد! یکه کلمه توی ذهنش تکرار میشد " تجاوز " تجربه ی این حس برای دومین بار آسون نبود، حتی برای پسری که امید به زندگی براش مرده بود

- چان یول!

مدتی گذشت اما خبری از همراه وفادارش نبود! پوزخند تلخی روی لبهاش نشست، الان دیگه اهمیتی برای کسی نداشت مگه نه؟

- چان یول!

با باز شدن در نگاه سردش رو به در دوخت، زینک بود! با اون نگاه ناراحتش! شاید حق این پسر این همه بی توجهی نبود، بود؟

- چیزی نیاز داری جونگکوک؟

- میشه کمکم کنی برم حمام؟

ابروهای زینک بالا پریدن، درو بست و به تخت پسر نزدیک تر شد ، اینکه رفیق قدیمیش انقدر بی پناه روی تخت خوابیده بودو برای حمام رفتن طلب کمک میکرد قلبش رو اذیت میکرد

- ولی توک دیشب حمام بودی

جونگکوک چشماش رو بست و سرش رو به طرف مخالف کج کرد

- اتفاقی افتاده جونگکوک؟ یعنی... چطوری بگم...نیازی هست من کاری بکنم؟

اخمهای پسر درهم شد ، باخودش چی فکر میکرد؟ یعنی انقدر بی چاره شده بود که برای رفع نیاز به کمک کسی نیاز داشته باشه؟

- برو بیرون

- نه نه ... اشتباه برداشت نکن من منظوری نداشتم قسم میخورم

- زینک برو بیرون!

- جونگکو....

با فریاد جونگکوک چشماش رو روی هم فشرد

- بیرووون!

زینک ابروهاش رو با دست ماساژ دادو از اتاق خارج شد ، انگار یادش رفته بود رفیقش چقدر آدم مغروریه!... از پله ها با اعصابی خورد پایین رفت..
تهیونگ روی کاناپه نشسته بودو دستاش رو داخل هم قفل کرده بود

- تهیونگ

پسر نگاهش رو از دست های بهم قفل شدش گرفت و به زینک خیره شد

- بله؟

- جونگکوک میخواد بره حمام میشه کمکش کنی؟

.
.

بادیگارد_Where stories live. Discover now