بادیگارد_

پارت _ 20

[سلام خوشگلای من این پارت طولانی تره]
( لطفا ووت فراموش نشههههههه )

Melani ♡

<متن چک نشده ، اشتباه تایپی بود بهم اطلاع بدین>

.
.

انگار روحش ارضا شده بود، پاهای سستش رو به سمت اتاق میکشوند ، با باز شدن در و خالی دیدن تخت اخمی بین ابروهاش شکل گرفت که بعدازکمی تفکر به یاد اورد اون بچه رو تنبیه کرده اما چرا؟ پف کلافه ای کشیدو خودش رو روی تخت انداخت ، مست نبود اما سرش گیج میرفت و انگار تسلطی روی ذهنش نداشت ... کمی غلت زد تا بتونه بخوابه امانتونست، شاید یه دوش آب سرد میتونست اون آتیشی که درونش شعله وربود رو کم بکنه ، با عصابی بهم ریخته از روی تخت بلند شدو تنِ کرخت شدش رو رسوند به زیر آب ، سردی آب باعث شد لرزکنه اما اهمیتی ندادو با لجبازی ایستاد ، چشماش رو بست و سعی کرد آروم باشه ، انگار ذهنش منتطر بود تا بابسته شدن چشماش به گذشته سفر بکنه

(گذشته)

_چرا نمیای پیشم؟

باصدایی که از پشت شنید برای بار دوم نفس تو سینه اش حبس شد، به طرف صدایی ک مجذوبش شده بود برگشت ، مینهواز نزدیک واقعا نفس گیر بود

- س‌‌ سلام

- سلام پسر خوب!... چرا به جای اینکه بیای داخل مدام از بیرون یواشکی نگاه میکنی؟

- زشته

مینهو لبخند دندون نمایی زد و دستش رو داخل موهای پسرکردو بهم ریخت

- پس خجالتی هستی؟

- نه نه...

- پس؟

جونگکوک سرش رو پایین انداخت، داشت چی میگفت؟ چرا مثله احمقا رفتار میکرد؟
مینهو که سکوت پسر رو دید لب زد

- دوست داری برای من کار کنی؟

جونگکوک متعجب به مینهو نگاه کرد

- کار؟ چکاری؟؟ ولی من بچم

- بچه ای؟؟ تو الان ۱۵سالته کی گفته ۱۵ساله ها بچن؟

پسر که انگار از این حرف ذوق کرده با لبخندی به پهنای صورت پذیرفت

- دوست دارم

- چیو دوست داری؟ اینکه برای من کاری کنی یا اینکه منو دوست داری؟

(حال)

باافتادن شامپوی بدن از دستش رشته ی افکارش پاره شد ، به شامپویی که کفی روی زمین خیس حمام افتاده بود چشم غره ای رفتو شیر آب رو بست! شاید باید از اون شامپو تشکر میکرد.....
پسر تن پوش مشکی رنگش رو روی کاناپه انداخت و به طرف کمد لباس هاش رفت... ساعت از 1 بامداد گذشته بود ... گیج شده بود نمیدونست الان چه حالی داره بااینکه مینهو رو به فاک داده بود باز هم چیزی از ناراحتیاش کم نشده بود ، پسر روحش آسیب دیده بود .... باتقه ای که به در خورد مراحل پوشندن بدنش رو سریع تر طی کرد