پارت _ 12

1.1K 139 18
                                    

وقتی از حمام بیرون اومد ساعت از ۲ شب گذشته بود...  اصلا دلش نمیخواست دوباره همون لباس هارو بپوشه، پس باید چیکار میکرد؟نمیتونست تواین هوا با حوله بمونه که یعنی باید جونگکوک رو بیدار میکرد؟اما اون تازه خوابش برده بود! به هرحال اصلا مهم نیست فرمانده کی خوابیده اون به لباس تمیز نیاز داشت ، قدمی به طرف فرمانده برداشت و کنارش دوزانو روی زمین نشست انگشت اشارش رو روی بازوهای سفت پسر گذاشت و کمی تکون داد

_فرمانده.... هی....فرمانده.... جونگکوک ...

کمی محکم تر فشار دادو صداش رو بلندتر کرد ، به نظر میرسید جونگکوک انقدر خسته بود که انگار چندماهی میشه نخوابیده.... اما تهیونگ نمیدونست که این تفکر درسته و فرمانده مدته طولانیه که نخوابیده

_هی جوونگکوک

پسر با کمی گیجی چشماش رو باز کرد ، وقتی تهیونگ رو تو حوله سفید دید کمی ترسید و هین بلندی کشید

_هی هی نترس! منم

جونگکوک با پشت دست چشماش رو ماساژ دادو داخل جاش نیم خیز شد

_داری چیکار میکنی

_حمام بودم ولی لباس ندارم میشه بهم لباس بدی؟

جونگکوک کلافه نفسی کشید و چشماش رو بست ، واقعا باورش نمیشد این پسر احمق بخاطر لباس اونو از خواب بیدار کرده

_اگه یکم چشمات رو باز کنی میبینی که اونجا یه کمد بزرگ هست ، اگه درو باز کنی بازم میبینی که کلی لباس داخله

تهیونگ پوکر به حرفهای فرمانده که با عصبانیت گفته میشد نگاه کردو لبخند زد! بعد دستش رو اورد کنار سرش و احترام نظامی گذاشت!

_اطاعت میشه فرمانده

جونگکوک ناباور به حرکت بچگانه تهیونگ پوزخندی زدو دوباره چشماش روبست! امیدوار بود بتونه دوباره بخوابه وگرنه فردا قرار بود کاملا تو جلد سگیش بین آدامش حضور پیدا کنه

.
.

(خونه _ جین)

_نامجون فکر نمیکنی داری یکم طولش میدی؟

نامجون عصبی به طرف برادرش که داشت سیب میخورد برگشت و با نگاه برزخی زمزمه کرد

_تویی که فارغ از هرچیزی نشستی و هیچکاریم نمیکنی نیاز نیست ازمن باز خواست کنی

جین پوزخندی زدو موهای خوش حالتش رو با دست تکون داد

_من بازخواست نمیکنم جناب سرگرد! فقط دارم یادآوری میکنم هرچقد بیشتر لفتش بدی ممکنه چه عاقبتی برامون داشته باشه

_تونیاز نیست از عاقبت برام حرف بزنی! مگه برای تو مهمه اون بچه چه بلایی سرش میاد؟

_درسته ازش خوشم نمیاد اما این دلیل نمیشه نگرانش نباشم نامجون!

بادیگارد_Where stories live. Discover now