پارت _ 10

481 71 40
                                    

متن چک نشده

Melani♡




.

.


سومین ضربه ی شلاقی که به کمرش اثابت کرد نفسش رو برید ، سعی میکرد با نفس های عمیق جلوی درد وحشتناکی که کل وجودش رو گرفته بود، بگیره

- داشتم بهت اعتماد میکردم پسر

جونگکوک نفس حبس شدش رو رها کردو پلک های نیمه جونش رو باز کرد ، نای جواب دادن نداشت و فقط با چشمای خمار به چهره ی اروم و بی خیال جک خیره شد

- تو خیلی زرنگی! فکر نمیکردم تااین حد پیش بری و بخوای بری خونه ی اون دادستان، همش بخاطر اون پسره مگه نه؟ اسمش چی بود؟ اهان تهیونگ!

جونگکوک با شنیدن اسم تهیونگ رادارهاش فعال شدن و سعی کرد جلوی از حال رفتن خودش رو بگیره

- تو احمقی! همیشه بخاطر یه نفر زندگیتو به گه میکشی درست مثله وقتی که بخاطر عشق بی حدو مرز و بی منطقت به مینهو زندگیتو به گادادی و حالا مطمعنم بخاطر اون پسر ک خیلی هم نازه به دادستان اعتماد کردی درست نمیگم؟

جک از روی صندلی ماساژورش بلند شدو قدمی به سمت پسر برداشت

- خودتو ببین خیلی بیچاره به نظر میای، الان بهم بگو من باید چیکار کنم؟ بکشمت یا به حرمت وقتی ک بهم مکان دادی ببخشمت؟

جونگکوک با نفس عمیق و سرفه ی ریزی سعی کرد صداش رو درست به جک برسونه

- تمومش کن جک ... من... من فقط خستم

جک نزدیک شد و دوزانو مقابل بدن بی جون پسر نشست

- پس تهیونگ چی؟

- اون بدون من خوشبخت تره جک خودتم میدونی

جک به نشانه ی تفکر هومی کشید و دوباره بلند شد ، یعنی این پسر انقدر راحت میتونست تسلیم مرگ بشه؟

- میدونی جونگکوک! تمام کسایی که تواین اتاق حضور داشتن برای چند دقیقه فقط چند دقیقه زندگی کردن به اب و اتیش میزدن و اما تو... فکر نمیکنی زیادی ذهنِ پیری داری پسر؟داره دلم به حالت میسوزه، پس دوست داری زودتر تموم بشه؟

- میخوام بخوابم

- خب فقط بخواب چرا مرگ؟ مطمعنم انتخاب مرگ برای یک خواب عاقلانه نیست جونگکوک، بهم بگو از چی فرار میکنی

- از خودم...

جک پوزخندی زدو رول دست سازش رو که بوی کافئین میداد رو دود کرد

- چرا؟ از خودت میترسی؟

- خستم.... از خودم خستم، حالم بهم  میخوره از خودم میفهمی جک؟ تاحالا شده حالت ازخودت بهم بخوره؟ چون من هروقت چشامو باز میکنم این حس رو دارم

- خب راستش رو بخوام بگم منم همینم اصلا همه همینن کیه که از خودش خوشش بیاید؟

جونگکوک پوزخند زد

بادیگارد_Onde histórias criam vida. Descubra agora