[ پارت بعدی به شرط 70 ووت آپ میشه ♡ ]
با احساس سرگیجه چشماش رو باز کرد ، هوا تقریبا تاریک بود نمیتونست بفهمه الان چه ساعتیه بدن کرخت شدش رو تکون داد و از روی تخت بلند شد،ساعت ۳ بعداز ظهر رو نشون میداد اما از هوایِ تاریک مشخص بود که ابره...
_بهتری؟
باصدای پسر مقابلش لبخند کم جونی زد..
_احساس میکنم از جنگ برگشتم!
_امشب رو نیستم لطفا از اتاق بیرون نیا! اگه کاری داشتی به یکی میسپرم پشت در هواسش بهت باشه
تهیونگ همینطور که کش و قوسی به بدنش میداد خمیازه ای کشیدو لبخند زد
_نگران نباش فرمانده! من مراقبم...
_شنگول میزنی جناب کیم
_من فامیلیت رو نمیدونم!
_فکر نمیکنم به کارت بیاد
تهیونگ از روی تخت بلند شدو به سمت پسر که روی کاناپه ی دونفره نشسته بود قدم برداشت
_اما من دوست دارم فامیلیتو بدونم
_جئون!
پسر لبهاش رو غنچه کردو به سمت جلو حرکت داد
_اووم چه پر ابهت
جونگکوک لبخندی زدو بلند شد!
_من میرم..
پسر سری به نشونه ی باشه تکون داد و وارد سرویس شد
.
.(جئون جونگی _ کلانتری)
_دهنتو ببند جئون ، دهنت و ببندد
با فریاد باک هیون جونگی چشماش رو روی هم فشرد! نمیدونست چی جواب بده ، نامجون هم اصلا کمکی به بهترشدن شرایط نمیکرد
_قربان تهیونگ بدون هماهنگ کردن با من رفته بود اگه من باهاش بو....
_خفه شو جئون! خفه شوو
بل اخره بعداز دادو بیداد های مکرر باک هیون نامجون به حرف اومد
_پدر لطفا آروم باشید! این کوتاهی ماهم بوده نباید یه طوری رفتار میکردیم تا تهیونگ همه چی رو به بازی بگیره...
_من میخواستم این پرونده رو ببندم ! ببینم جئون یادت هست؟ تواون روز تضمین کردی اون عوضی با خانوادم کاری نداره..
_حق دارید قربان نمیدونم چی بگم...
جونگی کاملا قفل کرده بود ، چی میتونست بگه؟ دلش نمیخواست بگه که تهیونگ و پیدا کرده اما جون برادرش براش بیشتر مهمه و کاملا از نامجون ممنون بود که چیزی به باک هیون نگفته بود..
.
._پیرتر شدی کیم مینهو!
مینهو پوزخندی زدو مقابل پسرِ گستاخش نشست
YOU ARE READING
بادیگارد_
Action_چه تضمینی داره که منو مثله یه تیکه آشغال ول نمیکنی ؟ _این کارو نمیکنم _ولی یبار انجامش دادی کیم .... کوکوی ، اسمات🔞 ، غمگین ، زمان آپ چند روز درهفته (روز مشخص نداره)