پارت _ 15

1.2K 147 42
                                    

[ پارت بعدی به شرط 70 ووت آپ میشه ♡ ]



با احساس سرگیجه چشماش رو باز کرد ، هوا تقریبا تاریک بود نمیتونست بفهمه الان چه ساعتیه بدن کرخت شدش رو تکون داد و از روی تخت بلند شد،ساعت ۳ بعداز ظهر رو نشون میداد اما از هوایِ تاریک مشخص بود که ابره...

_بهتری؟

باصدای پسر مقابلش لبخند کم جونی زد..

_احساس میکنم از جنگ برگشتم!

_امشب رو نیستم لطفا از اتاق بیرون نیا! اگه کاری داشتی به یکی میسپرم پشت در هواسش بهت باشه

تهیونگ همینطور که کش و قوسی به بدنش میداد خمیازه ای کشیدو لبخند زد

_نگران نباش فرمانده! من مراقبم...

_شنگول میزنی جناب کیم

_من فامیلیت رو نمیدونم!

_فکر نمیکنم به کارت بیاد

تهیونگ از روی تخت بلند شدو به سمت پسر که روی کاناپه ی دونفره نشسته بود قدم برداشت

_اما من دوست دارم فامیلیتو بدونم

_جئون!

پسر لبهاش رو غنچه کردو به سمت جلو حرکت داد

_اووم چه پر ابهت

جونگکوک لبخندی زدو بلند شد!

_من میرم..

پسر سری به نشونه ی باشه تکون داد و وارد سرویس شد

.
.

(جئون جونگی _ کلانتری)

_دهنتو ببند جئون ، دهنت و ببندد

با فریاد باک هیون جونگی چشماش رو روی هم فشرد! نمیدونست چی جواب بده ، نامجون هم اصلا کمکی به بهترشدن شرایط نمیکرد

_قربان تهیونگ بدون هماهنگ کردن با من رفته بود اگه من باهاش بو....

_خفه شو جئون! خفه شوو

بل اخره بعداز دادو بیداد های مکرر باک هیون نامجون به حرف اومد

_پدر لطفا آروم باشید! این کوتاهی ماهم بوده نباید یه طوری رفتار میکردیم تا تهیونگ همه چی رو به بازی بگیره...

_من میخواستم این پرونده رو ببندم ! ببینم جئون یادت هست؟ تواون روز تضمین کردی اون عوضی با خانوادم کاری نداره..

_حق دارید قربان نمیدونم چی بگم...

جونگی کاملا قفل کرده بود ، چی میتونست بگه؟ دلش نمیخواست بگه که تهیونگ و پیدا کرده اما جون برادرش براش بیشتر مهمه و کاملا از نامجون ممنون بود که چیزی به باک هیون نگفته بود..

.
.

_پیرتر شدی کیم مینهو!

مینهو پوزخندی زدو مقابل پسرِ گستاخش نشست

بادیگارد_Where stories live. Discover now