پارت _ 26

1.2K 116 44
                                    

( فصل امتحانات و تحویل پروژه هاست :( اما من سعی میکنم آپ کنم)

Melani♡





قلب تهیونگ با بالا ترین سرعت به سینه میکوبید ، نمیدونست باید چه حرکتی بکنه ، با چشمهای درشت شده به چشمای جونگکوک که بسته بودن خیره بود ، لبهاش توسط بزاق دهان پسر کاملا خیس شده بودن و حرکت لبهای جونگکوک حالش رو دگرگون میکرد ، قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش سرازیر شد ، نمیدونست چه احساسی داره خوشحاله؟یا حس کسی رو داره که یه استفاده شدست؟
با خیس شدن دست چپش لبهای درشت پسرمقابلش رو رها کردو متعجب عقب رفت، گونه ی خیس پسر، چشمای سرخش، لبهایی که متورم و خیس بودن ، همه ی اینا یه سوال رو توی ذهن جونگکوک فریاد میزدن
" واقعا میخوای ازش استفاده کنی؟ " با تکون دادن سرش تفکرات پوچش رو کنار زدو با انگشت حرکت قطره ی اشک روی گونه ی تهیونگ رو دنبال کرد

- برای چی گریه؟

- بازم منو بوسیدی

جونگکوک لبخند محوی زدو دست های سرد پسر رو به دست گرفت

- من قبلا ناخواسته امیدوارت کردم اما الان ازت میخوام که امیدوار باشی

تهیونگ اب دهنش رو با استرس فرو داد ، این حرفا یعنی چی؟ یه جور ابراز علاقه بودن؟ با حسِ اینکه جونگکوک بهش ابراز علاقه میکنه گوشه ی لبش بالا رفت ، جونگکوک با دیدن اون لبخند پوزخند محوی زد، انگار کارش درمقابل این پسر آسون بود....
تهیونگ با خجالت سرش رو پایین انداخت، نمیتونست توچشمای جونگکوک نگاه کنه ، اما اگه همه ی اینا فقط یه رویا بود چی؟ اگه جونگکوک دوباره با مینهو میرفت؟یا حتی زینک؟
جونگکوک که کلافگی پسر رو از چهره اش میخوند دستهای تهیونگ رو داخل دست خودش فشرد

- به چی فکر میکنی؟اونم انقدر عمیق؟

تهیونگ دستپاچه سرش رو بالا اورد ، یعنی انقدر ضایع فکر میکرد؟

- تویبار بهم دروغ گفتی.. بهم‌گفتی... بهم گفتی تاحالا عاشق نشدی

جونگکوک نگاه منتظرش رو از چشمهای سرخ پسر گرفتو نقطه ای از سقف سفید رنگ بالاسرش رو هدف قرارداد

- انتظار داشتی بگم عاشق پدرت بودم؟یا با پدرت بودم؟

- ه.. هنوزم دوسش داری؟

- ندارم

- پس... پس اونشب‌... اونشب ک..

جونگکوک کلافه بین صحبتای پسر پرید

- ندارم!

تهیونگ سری تکون دادو سعی کرد به چیز های منفی فکر نکنه، نمیشد فقط از این بوسه ی کوتاه لذت ببره؟ حتی اگه واقعی نباشه؟ طبیعی بود که بازم به لمس اون تا مارشمالوهای نرم نیاز داشت؟

- ما چی میشیم؟

جونگکوک لبخند محوی زدو دستهای کشیده ی پسر رو رها کرد

بادیگارد_Where stories live. Discover now