┨بادیگارد ناخواسته├

49 15 1
                                    

قسمت پنجم

وقتی فرشته تازه وارد درباره چجوری تبدیل شدن انسان (اوه، صبر کن، الان دوتا بودند-خیلی خب. کیم مینسوک) به پروکسی و تاثیرش روی ادمی که الان روی کاناپه بیهوش دراز کشیده بود-لوهان- پرسید چن غرغری کرد.

حتی اگه فرشته نگهبانی هم بهش نچسبیده بود، چن میتونست بگه این فرد از زمان تولد مورد موهبت قرار گرفته بود. اون هاله ضعیف شده فرشته ها رو داشت و از چیزی که شنیده بود و نگهبان میگفت که عادت داشت سرگردون بچرخه و جاهای جدید رو کشف کنه، چن میتونست حدس بزنه که موهبتش توی سرنوشت دخیل بوده. هرچند رئیس بزرگ بالای پله ها گفته بود که حتی اگه فرشته نگهبان داشت این میتونست خطرناک باشه.

چن گوش کردن به یشینگ و نگهبان-که اسمش تائو بود- رو متوقف کرد و بجاش به کیم مینسوک خیره شد. پروکسی پتویی ابی رنگ اورده بود. درحالی که داشت شونه های نگهبان رو مالش میداد کمی ذهنش مشوش بود. اگه با رفتار کیم مینسوک اشنا نبود قطعا ادای بالا اوردن درمیاورد. پروکسی یدفعه واکنش نشون دادن رو متوقف کرده بود و چشماش متمرکز نبود و ترس کل عطرش رو پر کرده بود.

چن متوجهش نمیشد اما میدونست که یشینگ از چیزی خبر داشت. وقتی کیم مینسوک رفته بود در رو باز کنه، نظم دهنده به مچ چن چنگ زده بود و نوری به پوستش تابونده بود. اونقدری استفاده نکرده بود که مارک دائمی ایجاد کنه اما حتی قبل اینکه چن بتونه ازردگیش رو توی صداش نشون بده، فرشته هاله اش رو ازاد کرده بود و توی صورت چن کوبیده بود.

-هیچوقت دیگه اون کلمات رو به مینسوک نگو!

درحالت عادی، چن این رو چالش در نظر میگرفت و سعی اش رو میکرد برعکسشو انجامش بده اما از اینکه چیزی رو نمیدونست بدش میومد.این ندونستن اون رو بیشتر شبیه انسان های نادون میکرد و چن ترجیح میداد قبل اتفاق افتادن همچین چیزی با پاهای خودش به کلیسا بره.

بعلاوه چن این رو یک فرصت میدید که ذهن عجیب کیم مینسوک رو برای عذاب فیزیکی که بعدا قرار بود انجام بده بفهمه- قطعا دلیلش همین بود. شکنجه دادن همیشه سه روش داشت، همونطوری که فرمانده گروهشون میگفت: فیزیکی، ذهنی و احساسی.

پس وقتی که فرشته حرف زدنش رو تموم کرد، تائو انسانش رو بیدار کرد و کیم مینسوک بهونه اورد که اون و یشینگ که همکارش بود نیاز داشتند یسری مدارک رو بررسی کنن و چن هم تا دم در دنبالشون کرد و تماشاشون کرد. درواقع تعجب کرد وقتی کیم مینسوک ازش دربرابر سوالات اون انسان که ایا چن هم همکارشون بود یا یه تهدید بود، دفاع کرد. عطر انسان هنوز مشکوک بود و تا وقتی که خونه رو ترک کنه همچنان به چن چشم غره میرفت اما نگهبانش لحظه ای دم در موند و به کیم مینسوک نگاه کرد.

-کیم مینسوک؟

-بله؟

-خونه ات، از چه چوبی ساخته شده؟

The Ambiguity Of Selfishness [Ongoing]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora