┨موقع پورتال کردن به هیچ ادمی فکر نکن├

43 10 4
                                    

قسمت هشتم

اون چرخش های سیاه پورتالی که تقریبا بیشترش قرمز بود خیلی جالب بود اما مینسوک ترجیح میداد به خونه بره. نور خفه ای از دیواره های نورانی درحال حرکت منشا میگرفت و اون یجورایی میتونست خودشو توی بازتاب اون نور خفه ببینه. توی پورتال برای لحظه ای شناور شد و سمت جلو حرکت کرد، بعد که انگار توی جاذبه گرانش صفر بود، میتونست بچرخه و بخاطر اون چرخش سرش گیج بره که فقط برای چند دقیقه اول بامزه بود. بعد از چندبار چرخ شدن توی اون پورتال درحال چرخش و بدون گرانش، حالا اون فقط به تاریکی خیره شده بود و منتظر بود چیزی اتفاق بیفته.

متعجب بود که خودش باید کاری میکرد؟ سوهو هیچ دستورالعمل دیگه ای بهش نگفته بود پس مینسوک فرض گرفته بود شاید سوهو براش مقصدی در نظر گرفته بود یا شاید هم رفتن از جهنم به زمین مقداری طول میکشید؟

با وجود شناور بودن، مینسوک متوجه شد ذهنش سمت چن کشیده شد، نه چون فقط شیطان زندگیشو نجات داده بود و مینسوک داشت به راهی فکر میکرد که بدون مردن-چه بخاطر ازاردهندگی اون، چه بخاطر خجالت خودش-ازش تشکر کنه. شکی نداشت که شیطان بخاطر همین مسخره اش میکرد و بهش متلک مینداخت که ادم بیچاره و ضعیفی بوده که تشکر کرده اما مینسوک ادمی نبود که لطفی از کسی دریافت کنه و جبرانش نکنه. بعلاوه، اون بابت تمام تلاشای سوهو و چن برای نجاتش ناشکر نبود هرچند...

سرشو تکون داد و بعد پیشونیش رو مالش داد. حتی اگه باید تحملش میکرد، اجازه میداد چن نگاه پیروزمندانه ای بخاطر قدرتش بهش بندازه و مینسوک میتونست توی یه لحظه ناهوشیار تحملش کنه.

بهرحال به این معنی نبود که شیطان واقعا جوردیگه ای بهش نگاه میکرد، اون بهش چشم غره میرفت یا همیشه خیره نگاهش میکرد؟!

متوجه شده بود درحالی که داشت برای شام اماده میشد، چن با نگاهی زیرنظرش داشت اما بازم وقتی گربه بود و مهمونش بود هم مینسوک رو با چشماش همه جا دنبال میکرد. این باعث شد مینسوک فکر کنه چرا چشماش تو حالت گربه ای کهربایی بود ولی تو فرم انسانی؟! اش قهوه ای بودن.

اون همین الانم سوالاتی درباره اینکه ایا هر شیطان و فرشته ای فرم حیوانی داشتن و اگه داشتن رنگ چشماشون رو تغییر میدادن؟ داشت. مینسوک فقط متوجه این تفاوت خاص چن شده بود چون از وقتی گربه بود میشناختش.

وقتی بیاد اورد چجوری اون چن-گربه ای رو زیبا صدا زده بود، دستشو محکم روی صورتش کوبید.

خب، اینطوری هم نبود که درست نباشه، اما اگه قرار بود شیطان اونو به روش بیاره چطوری باید زنده میموند؟

-وات د هل؟؟

مینسوک نگاهی به بالا انداخت و حس کرد چشماش بیش از حد گرد شد. چن با ابروی بالا رفته و گونه جمع شده از انزجار بهش نگاه میکرد اما نصف بدن چن توی نور طلایی غروب محو شده بود. کل بدن مینسوک یخ کرد. سایه و نور رو تماشا کرد که روی پوست چن میرقصید، توی چشمای، لباش، انگار اون پدیده نورانی غروب تفاوتش رو کنارهم گذاشته بود تا ویژگی های خاص انفرادی از زیبایی رو توی صورت شیطان بیرون بکشه. دست مینسوک بدون اینکه بخواد حرکت کرد و وقتی به پایین نگاه انداخت تا ببینه چرا، دید که محکم خودشو روی سینه چن نگه داشته بود. موجی از سرخ شدن از صورتش به دستاش کشیده شد، بدنش رو عقب کشید و سعی کرد خودشو بلند کنه اما چیزی نبود که بهش چنگ بزنه. خودشو خیلی محکم عقب کشیده بود و حالا از روی اسمون خراش به پایین پرت شده بود و درحال سقوط بود.

The Ambiguity Of Selfishness [Ongoing]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon