وویونگ انقدر خسته بود که حتی نفهمید کی خوابش برد ولی با صدای در ماشین بالاخره بیدار شد.
تو ماشین تنها بود و وقتی با نگاه گیجش اطرافو گشت تونست سان رو ببینه که وارد هایپر مارکت بزرگی شد که تو پارکینگ جلوش نگه داشته بودن.
اصلا بهنظر نمیرسید نزدیک خوابگاه باشن. دودل بود که پیاده بشه بره دنبال سان یا نه؛ احتمال میداد سان خواسته سر راه به یکی از خریداش برسه، پس تصمیم گرفت الکی ذهنشو درگیر نکنه و فقط منتظر بمونه، چند دقیقه بعد سان با یه نایلون بزرگ بیرون اومد و وویونگ بیدلیل تصمیم گرفت خودشو به خواب بزنه...
سان تو ماشین نشست و وویونگ میتونست از صدای خش خش نایلون متوجه بشه که سان تو بغلش گرفتتش و داره توش دنبال یه چیزی میگرده؛ یکم بعد وقتی ظاهرا مرد چیزی که میخواست رو پیدا کرده بود صداش رو شنید:
- میدونم بیداری.بیشتر از اون تظاهر بیمعنی بود، پس وویونگ فقط با لجبازی چشماشو بسته نگه داشت و جواب داد:
- منم تظاهر نمیکردم که خوابم؛ چشمامو بستم یکم استراحت کنم.
- باشه؛ حالا میشه نگاهم کنی؟
وویونگ چشماشو باز کرد و با کنجکاوی اول به خریدای تو بغل سان نگاه کرد؛ یه نایلون بزرگ بود که توش مشخص نبود ولی سان یه بسته چیپس و یه ساندویچ آماده رو تو دستاش نگه داشته بود که تکون داد و پرسید:
- نمیدونستم ممکنه چی دوست داشته باشی. چون میخوام بیشتر بشناسمت میشه خواهش کنم بهخاطر من یه شب رژیمت رو بشکنی و همراهیم کنی؟وویونگ با تعجب نگاهشو به چشمای سان دوخت که مرد مقابلش دوباره یکیاز لبخندای گرم پدرانهاش رو تکرار کرد و چیپس رو دوباره تکون داد:
- فقط بگو دوست داری یا دوست نداری.
وویونگ با تردید جواب داد:
- دوست دارم.
ولی سان حتی به همینم قانع شد و دوباره پرسید:
- کدوم طعمهاشو دوست داری و کدوما رو نه؟
و بر خلاف تصور وویونگ، چیپس رو هم بهش نداد و گذاشت رو داشبورد ماشین.
- طعمهای ترشش رو دوست ندارم؛ پنیری و تند دوست دارم.سان این دفعه ساندویچ رو تکون داد:
- و نظرت در مورد ساندویچها؟
- بدم نمیاد؛ خیلی وقتا هم وسط تمرینات کارآموزی ساندویچ آماده گرفتم ولی چیزی نیست که به خودی خود هوس بکنم و بخوام بخورم.
- حتی ساندویچ گرم فستفودیها؟
- اگه برم فستفودی ترجیحم پیتزاست.
سان با دقت گوش داد و ساندویچ رو برگردوند تو نایلون و این دفعه دوتا بستنی یخی و کیمباپ بیرون آورد.
چشمای وویونگ با دیدن بستنیای که خیلی وقتا ازش محروم بودن تا یه وقت صداشون نگیره، برق زد و سان هم با دیدن نگاه قفل شدهی وویونگ رو دست راستش لبخند زد و فقط با گذاشتنشون کنار چیپس پرسید:
- همه مدلش رو دوست داری؟وووینگ مطمئن نبود از تیزبینی سان راضی و ممنونه یا متنفره که هر بار باعث خجالتزدگیش میشه ولی حداقل برای اون شب از لجبازی خسته بود و صادقانه جواب داد:
- همهاشو دوست دارم؛ مدل ذرت رو بیشتر از بقیه.
سان راضی از انتخابش نایلون رو رو صندلی پشت گذاشت و گفت:
- خب پس برای فعلا کافیه.
وویونگ هنوزم گیج بود که چرا پس خوراکیهاشو نمیده بخوره که سان ماشین رو جلوتر برد و تو پارکینگ فضای باز نگه داشت ولی حالا دیگه وو یونگ میدونست که هدفشون رودخونهست.
- نمیریم خوابگاه؟
- میریم؛ الان نه.

YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...