part1_رفتار یک شه زاده

683 86 21
                                    


آلوگونه ردای سفید رو به تن شه زاده کرد، پیشکار بلافاصله به سمت میز برگشت تا کمربند ظریف روی لباس رو برداره، خوشبختانه ردا سبک و بهاری بود!

به زودی عروس شه زاده اول اودریک، از مصر می رسید و در حین تکاپوی کاخ برای مقدمات سال نو، خدمه اجبارا برای نو عروس برادر خانواده آماده می‌شدن.......

با صدای باز شدن در اقامتگاه پسر رو برگردوند ،امگای دوم قصر بعد از شهبانو با ظرافت و متانت همیشگیش وارد اتاق مشترک دو امگای فرزند شد، بعد از بستن در انگار که باری از دوشش برداشته شده باشه لبخند آرومی به برادر کوچیکترش زد و جلو اومد

موی امگای دوم همیشه به نرمی برگ گل جلوه می کرد، پوستش به قدری خوش رنگ بود که انگار الهه ماه از دستش در رفته و ظرف عسل روی تن پسر خالی شده و لبای غنچه مانندش تکمیل کننده زیباییش بود

طبق عادت پیراهنی بلند و درباری مختص امگاهای نر پوشیده و موهای نسبتا بلندش رو با زنجیر طلایی رنگی آمیخته به گلهای ریز آرایش کرده بود، جواهر کوچیک سرخ فام به شکل نیمه بادوم روی پیشونیش هم مهری بر شه زاده بودنش زده بود!

صدای امگای دوم شه زاده آلوگونه رو از خلسه منو بیرون کشید

_ این کمربند در خور این جامه نیست، کبوترک سرویس فیروزه منو بیار اون ظریف و زیباست به تن زیبایی می بخشه

کبوترک پیشکار امگای دوم و آلوگونه پیشکار و همراه شه زاده جونگکوک بود، در حینی که پسر بزرگتر با اخم محو پیشونیش موهای ریخته شده توی صورت جونگکوک رو کنار میزد کبوترک کمربند فیروزه رو به دست امگا داد

جین کمربند رو گرفت، زنجیر نسبتا باریک نقره ای تزئین شده با سنگ های فیروزه ای که پیشکش پدر خانواده از خور* بود، برادر کمربند رو دور لباس بست و بلندای زنجیر جلوی لباس رها شد، سربند جواهر نشان ست فیروزه که شبیه به سربند روی موهای خودش بود از روی تشکچه دست کبوترک برداشت و روی موهای پسر بست، زنجیر های نقره ای سربند موهایی که تا گردن امگای بارونی ریخته بود رو تزئین کردن و سنگ فیروزه بادومی شکل طبق معمول روی پیشونی شه زاده جا خوش کرد

*خور(سرزمین آفتاب)

جین دست نوازشی به سر برادرش کشید

_الان دقیقا به مانند یه امگای شه زاده حقیقی شدی شیرینم، می تونی در انتظار خواستار های جان بر کفت به تخت بشینی!

امگای بارون خورده لبخند بزرگی زد و با خصوصیات ذاتیش به بازوی برادرش ضربه زد

_برادر، اول نگاهی به خودت بنداز، بی شک در برابرت به چشم نخواهم اومد!

امگای دوم جلوی آیینه صورتشو چرخوند و با خودشیفتگی جواب داد

_شکی درش نیست عزیزک،این رخ رو هر کسی نداره ته تغاری کاخ!

ALLIANCE/VKOOKNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ