سر بریده شده رهبر سکاها که به نیزه آویخته شد بالاخره دو سپاه رضایت دادن که پیمان صلح ببندن، تهیونگ فرمان داد که مرزهای بین شرق و اودریک رو سختگیرانه تر نگهبانی داده شه و سکاها در نهایت جلوی اودریک سر خم کردن.
فردای پیمان صلح تهیونگ بلافاصله سپاه رو راهی اودریک کرد، طی سه ماه باید به پایتخت بر می گشتن!
[حدود دو ماه بعد سپاه سلطنتی که حالا تنها یک سومش باقی مونده بود به کارامانی رسید.]
ــ فرمانده! بالاخره، اینجایی!
یونگی با آهی از خستگی گفت و بی توجه به آداب سلطنتی آلفای خون رو به آغوش کشید، تهیونگ خسته از راه طی شده و اتفاقاتی که افتاده بود بی حرف آغوش برادرش رو پاسخ داد.
ــ خبر تازه ای از شه زاده بارون نداری برادر؟
یونگی به آرومی روی سکویی که با فرش قرمز رنگ پوشیده شده بود نشست.
ــ هیچ خبری از پایتخت ندارم، آخرین چیزی که به دستم رسید خودکشی مادرم بود، دو ماه پیش.
فرمانده از مرگ شهبانو باخبر بود، بعد از خودکشی ای که حتی شاه به تخت نشسته هم نتونست جلوی پخش شدن خبرش رو بگیره حالا تمام اودریک و چه بسی شرق و غرب از ظلمی که در حق خاندان سلطنتی قدرتمند ترین کشور جهان شده بود با خبر بودن.
دو شانه تهیونگ از فرط غم و دردی که به جفت عزیزکرده اش تحمیل شده بود فرو افتاد، یونگی ادامه داد.
ــ پدرم مرد و به خاک سپرده شد، مادرم خودکشی کرد و دافدل حقیرانه به عقد همخون خودش در اومد..... و من چیکار کردم تهیونگ؟ هیچی، حتی برای مراسم شهبانو و پادشاه هم نتونستم خودمو برسونم!
ــ همه میدونیم که کاری از دستت بر نمیومد، آوازه جنون برادرت تا هفت دریا هم پیچیده، هیچ ازش بعید نبود که به جفت و فرزندت آسیب بزنه.
یونگی دستی به چهره خیس از اشکش کشید.
ــ نمیزاره از کارامانی خارج شم، علنا نه اما در حقیقت اینجا اسیرم کرده، هیچ راهی برای خروج ندارم، به هر بهانه ای اینجا اسیر شدم.
تهیونگ اخمی کرد، چطور تا به الان پادشاه اونو به عذاب نکشونده بود؟ چیزی که از جیسونگ میومد، واضحا نباید جفت مقدر شده بارون رو انقدر آزادانه رها میکرد.....
ESTÁS LEYENDO
ALLIANCE/VKOOK
Fanfic[ پیمان ] اقتباسی از عشق داریوش شاه بزرگ و شهبانو آتوسا +ایدون باد تهیونگ _ایدون تر باد جونگکوک! جونگکوک شه زاده اودریک دلداده فرمانده سپاه پدرش میشه، آلفا عاشق امگاست، پدر و مادر هیچ مخالفتی ندارن و هیچ مانعی سر راه زوج نیست اما آیا واقعا همه چی ب...