جونگکوک بعد از تعویض لباس هاش با پیراهن چین دار سفید رنگ و شلوار گشاد همرنگش که مختص به سال جدید دوخته شده بود، سربند چرم رو از سرش باز کرد موهاش رو دور سرش رها شده گذاشت و به جای سربند چرم آویز های نقره ای رو به سرش بست، جواهر بادومی شکل باز هم بنفش بود اما این بار قابی نقره ای دور جواهر به چشم میومد، از پشت که به پسر نگاه میکردی زنجیر های ریز متصل به سربند به زیبایی روی موهاش نشسته و انگار که تره هایی از موی سیاه پسر با گرد ستاره تزئین شده بود.
شه زاده آخر به زیبایی یک ستاره نو ظهور وارد میدان اصلی شد تا پا به پای بقیه جشن بگیره، پاپوش های بدون پاشنه نقره ای رنگ پسر به آرومی روی شن ها فرود میومد، ران بند چرم محکم شده زیر شلوار گشاد که پذیرای چندین چاقوی کوچیک بود میون اینهمه آلفا و نگاه های نه چندان جالب به شه زاده احساس امنیت و آرامش میداد.
امگا با لبخند عمیقی پهلو به پهلو جیمین نشست و به نمایش در حال اجرا نگاه کرد، دختران و امگا های جوان دسته دسته سازی شبیه به سینی نقره در دست گرفته بودن، پوشش رقاصه ها ترکیبی از ابریشم و حریر بود، کسی سرخ دیگری یشمی و کسی هم ارغوانی به تن داشت، موی آراسته شده جوانان باز شده و با زنگ های کوچکی مختص امگا های اودریک تار به تار بسته شده بود، امگای بارون از تصور همراهی دسته رقاصه ها بی حواس مهی از عطر بارون رو روی تن خودش نشوند.پادشاه با دیدن زیبایی امگای کوچیکش لبخند پر مهری زد و به دیدن نمایش ادامه داد، اما دریغ از نگاه برادر بزرگتر که باز هم با اخم هایی درهم به امگا خیره شد، گرچه پیش از این ترکه خشم برادر به امگای اول هم رسیده بود و به همین سبب امگای اول در گوشه ای ترین قسمت جشن نشسته و با دوستانش گرم گفت و گو بود.
چندی بعد صدای ساز و نواز تمام اطراف رو پر کرده بود، تمامی جوانان چه امگا چه آلفا و چه بتا حلقه زده تا رقص ایزد باران رو انجام بدن، بعضی از سربازان و نظامیان هم به نشانه شادی محکم سپر هاشون رو به هم می کوبیدن*!
جونگکوک هیچ زمانی به اندازه زمانی که می رقصید احساس شادی نمی کرد، گرچه شکار و شمشیر زنی استثنای ماجرا بود.
بارون دست جیمین رو گرفت و بی ملاحظه فایدیم رو کشید تا به حلقه بپیوندن، یونگی که از دور بلند شدن برادر و نامزدش رو دیده بود بین خودش و تهیونگ راه باز کرد تا امگای بارون و فایدیم کنارشون بایستن و اجبار به گرفتن دست غریبه ای حین رقصیدن نشن، تهیونگ هم که تمام مدت نگاهش به امگای سلطنتی فرشته وار بود بی حرف قبول کرد و برای حضور امگا کمی کنار کشید، عطر تن بارون سینه آلفا رو درگیر کرد، تار موی امگا که زیر بینی آلفای خون کشیده شد آلفا رایحه ای ترکیب شده از مشک، بارون و گلاب رو به راحتی استشمام کرد، الهه ماه تهیونگ می تونست به بوی تن امگا جان بده!
جونگکوک بی حواس از تنشی که به جان آلفا انداخته بود، با چشمانی روشن و درشت شده از شادی دست فرمانده رو گرفت، پسر آنچنان از جشن و ساز مست بود که تماما ماجرای پلنگ و پاداش از دست رفته رو به فراموشی سپرده بود، پس هیچ احساس شرم و خجالتی در برابر آلفای خون نداشت.....
YOU ARE READING
ALLIANCE/VKOOK
Fanfiction[ پیمان ] اقتباسی از عشق داریوش شاه بزرگ و شهبانو آتوسا +ایدون باد تهیونگ _ایدون تر باد جونگکوک! جونگکوک شه زاده اودریک دلداده فرمانده سپاه پدرش میشه، آلفا عاشق امگاست، پدر و مادر هیچ مخالفتی ندارن و هیچ مانعی سر راه زوج نیست اما آیا واقعا همه چی ب...