تمامی افراد حاضر دور چادر پادشاه جمع شده بودن تا فرمان های اصلی مسابقات جشن رو بشنون، عده ای برای دیدن مسابقات رزم و کشتی جدا شدن تا گرد میدان در جایگاه تماشاچی بشینن و بعضی به عنوان شرکت کننده آماده نبرد تن به تن بشن.جین هم برای تشویق نامجون و البته که چون شکار رو برای زیباییش خطرساز میدونست با گروه رزم به جایگاه تماشاچی رفت.
جونگکوک قبل از اومدن لباس مناسب سوارکاری و شکار پوشیده بود پس باشلق طوسی رنگش رو روی سرش انداخت و سوار به سپیدان در انتظار سوار شدن جیمین موند، درخت های بلند که به تازگی شکوفه دار شده بود به راحتی به چشم میومد، امگا با دیدن پرباری درخت سیب لبخندی زد و دم عمیقی از رایحه چندین شکوفه ترکیب شده، نم زمین و آب روان رودخانه گرفت.
امگای بارون به خوبی میدونست که جیمین به خوبی توانایی سوارکاری داره چه بسی که گه گاه جونگکوک مورد تمسخر امگای فایدیم به جهت پاهای نسبتا کوتاهش قرار می گرفت به اون جهت که پسر تا ده سالگی توانایی سوار اسب شدن به تنهایی رو نداشت!
اما با این حال انگار امگای فایدیم قصد جان برادرش رو کرده بود که اینهمه دلبری به رخ یونگی بیچاره می کشید.....جونگکوک با لبخند محوی به آلفای برادر و دوست دیرینش نگاه می کرد، یونگی باشلق روی سر نامزدش رو درست کرد، بوسه ای به پیشونیش نشوند و امگا رو به سبکی پر بلند کرد و روی اسب نشوند.........
صدای بم و نفس های گرم آلفای آشنایی لاله گوش امگا رو نوازش کرد.
_انگار سلطنت زاده به قصد کشت برای برادرتون دلبری می کنن....
جونگکوک نتونست لبخند محوش رو نگه داره و از سخن چینی فرمانده بلند و کوتاه خندید.
پسر به سمت آلفا که صورتش رو عقب کشیده بود رو بر گردوند و به چهره رضایتمندش نگاه کرد.
_اوه فرمانده هیچ زمان ناز و دلبری امگا جماعت رو دست کم نگیرید، امگا ها فریبنده ان
تهیونگ واضحا به قصد باز هم کمی سرش رو جلو آورد و روی اسبش خم شد.
_پس به سبب فریبندگی این تاج سره که احساس مستی میکنم ؟
جونگکوک در دم گلگون شده به چشمای شیطنت آمیر تهیونگ خیره شد، چرا آلفای خون این چنین با دل بیچاره امگا می کرد؟
جونگکوک حتی نمیدونست چه سور و ساتی در قلبش به پاست که این چنین تمام وجودش ریخته کف دلش!امگای بارون هیچ زمان همچین احساسی نسبت به کسی نداشت، حتی تهیونگی که تا چهار سال پیش میشناخت! اما حال حاضر احتمال زیاد اگر صدای برادر دومش اونو به خود نیاورده بود، پسر ابدا نمی دونست ممکنه چه رفتار نه چندان خوشایندی ازش سر بزنه!
_ته تغاری، تهیونگ، بریم؛ بیش از این منتظر بمونیم ممکنه گروهمون زیاد شه!
تهیونگ فورا عقب کشید و منتظر به جونگکوک نگاه کرد تا جلوتر از اون راه بیفته و به این شکل خودش به عنوان آخرین فرد گروه مراقب شه زاده باشه....
ESTÁS LEYENDO
ALLIANCE/VKOOK
Fanfic[ پیمان ] اقتباسی از عشق داریوش شاه بزرگ و شهبانو آتوسا +ایدون باد تهیونگ _ایدون تر باد جونگکوک! جونگکوک شه زاده اودریک دلداده فرمانده سپاه پدرش میشه، آلفا عاشق امگاست، پدر و مادر هیچ مخالفتی ندارن و هیچ مانعی سر راه زوج نیست اما آیا واقعا همه چی ب...