قطرات خون از روی خطکش سر می خوردند و صورت الفا رو رنگین می کردند، چشم هایشان بهم دوخته شده، صدای نفس نفس زدن هایشان درون راهروی سمت زیرزمین می پچیده؛ کمی پیش امگا در یک چشم بهم زدن خطکش رو از دست جونگ کوک ربوده بوده.
اون مرد فقط بلد بوده با اون پرنده های فلزی جنگنده سرو کله بزند، هرگز نمی توانست با تهیونگی که مرز های قدرت نماییش زمین ست برابری کند؛ شاید هم نمی خواست قدرت واقعیش را نشان بدهد.؟ این افکاری بوده که درون سر امگا می چرخید.
الفا رو روی تکه های شکسته ی گلدان سفالی، زرات خاک پخش شده زمین زده بوده، با نشستن روی تن الفا دست و پایش را قفل کرد و نمی گذاشت جونگ کوک زره ی تکان بخورد؛ با لبه ی تیز و برنده ی خطکش داشت گردن الفا رو خط خطی می کرد.
نیشخندی می زند و فشار دستش را روی گردن جونگ کوک بیشتر می کند،
: اسباب بازی خوشگلی! اما زیادی بدرد نخوره.الفا حرفی برای گفتن نداشت، منتظر بوده تا امگا کارش را تمام کند، زیادی امگارو دست کم گرفته و اشتباه کرد بوده.
چشم هایش را می بندد، بر خلاف انتظار سنگینی امگا از روی تنش برداشته می شود، با شنیدن صدای «چیرق» افتادن چیزی چشم باز می کند.
خطکش کنارش روی زمین افتاده و تهیونگ مقابلش ایستاده، دستش را به نشانه ی کمک به سمت الفا دراز کرد بوده.: نمیخوای کارت رو تموم کنی؟
: گفتم که من ناعادلانه نمی جنگم.
تهیونگ برای راضی نگه داشتن قلب و گرگ زودرنجش بهانه ی داشت، از اسیب زدن به جونگ کوک امتناع می کرد، اون خون ریخته شده روی زمین هم بخاطر زخم سر باز کرده ی شانه ی الفا بوده نه یک زخم جدید.
حتی با اینکه طبق دستور جدید می بایست هرچه سریعتر باز می گشت،ارتش به وجودش نیاز داشت؛ نمی توانست خودش را قانع کند که نفس الفا رو قطع کند «چی میشه یبارم برای خودم زندگی کنم؟» از لحظه ی که ان بسته را گرفته ست مدام این فکر به سرش میزده.
می خواست بیخیال همچیز شوده، ولی یاد اوری چشم های اشکی کودکان زخمی و بیمار سرزمینش؛ سرباز های که توسط ارتش کره ی شمالی کشته شده بودند نمی گذاشت ان فکر را عملی کند.الفا بدون کمک تهیونگ از جا بلند می شود، نگاهی به دست زخمی و دردمندش می اندازد، پانسمان تماما خونی شده؛ قطرات خون از روی دستش سر می خوردند و چیکه چیکه روی زمین می ریختند.
کمی بعد از ان دعوا فقط گلدان سفالی شکسته و گل تکه تکه شده ی باقی مانده، ان دو به ارامی کنار هم نشسته و تهیونگ داشت زخم سر باز کرده ی جونگ کوک رو پانسمان می کرد، با هر بار محکم کشیدن و پیچ دادن بانداژه به دور بازوی جونگ کوک«اخ، اوخ» الفا رو در میاورد؛ جونگ کوک با صورتی درهم از درد و نالان میخواست امگا رو پس بزند.

YOU ARE READING
عطش خواستن
Werewolfکوکوی _امگاورس اون دو ژنرال قرار دادی رو امضا کرد بودند ، که می شد نام اش را یک ازدواج سیاسی گذاشت . اما پشت آن قرار داد معانی دیگری بود ، که یکی از آن به این معنی ست ، هرکس زودتر از دیگری موفق شود سر ژنرال کشور دشمن را برای کشور اش ببرد . او پیروز...