part13

421 67 44
                                    

ارام ارام نوک موهای امگا رو می چید، موهای چید شد از روی  پیشبند بلند پارچه ی که از مادرش قرض گرفته سر می خوردند و کف حمام می ریختند؛ تا به حال در سخت ترین شرایط پرواز جز روز های اولی که یک  تازکار بوده استرس نگرفته،  حتی  رویاروی با دشمن  هم باعث ترس و نگرانیش نمیشد.

بعد از این همه سال  دست هاش داشتند از استرس می لرزیدند،  از ترس پیشانیش عرق کرد و تند تند  و بی صدا نفس می کشید؛  این احساسات رو چندین سال قبل یکبار موقع گرفتن کارنامه ش و یکبار هنگام اولین پروازش تجربه کرد بوده.

هر دوبارهم بخاطر ترس از پرواز و جنگندها،  یا نمره های خراب کردش نبوده و از فریاد های پدرش می ترسید؛  جرات نمی کرد که  خراب کاری به بار بیاورد و حال بخاطر ترس از خشم امگا اینگونه داشت عرق می ریخت.

دیده بوده که مادرش بیشتر از هرچیزی روی موهایش حساس ست،  حتی گاهی خواهرش را هم دیده بوده که برای خوشگل کردن موهای بلندش ساعت ها وقتش را در ارایشگاه می گذارند؛  قطعا اگر موهای تهیونگ رو خراب می کرد امگا زنده نمی گذاشتش.

: جلوی موهام رو بیشتر کوتاه کن.

صدای تهیونگ تمرکزش را بهم ریخته و دستش می لرزد،  یک تکه از موهای بلند امگا رو کاملا می چیند؛  چشم های گردش سر خوردن ان یک تکه مو را تا روی سرامیک های حمام دنبال می کند،  زیر لب ترسید و زمزمه وار.

: بدبخت شدم.

اب دهانش را سخت قورت می دهد،نفس در سینه ش حبس شد و به سختی تکانی به دست های یخ کردش می دهد، شانه ی به موهای امگا می کشد و طبق گفته ی مادرش به موهای تهیونگ اب می زند؛  یک ذره ی دیگر موهای امگا رو می چیند،  اون خراب کار هیچجوره جمع نمی شد.

ناچارا تا حد امکان و برای پوشاندن خراب کاریش موهای تهیونگ رو می چیند،  موهای که فقط می خواست نوک گیری کند حالا کاملا کوتاه شد و بلندی موهاش  تا پایین گوش هاش می رسید؛  موهای روی پیشانیش را مرتب می کند.

مقابل تهیونگ می ایستد تا ببینده ش،  بار دیگر  نفس در سینه ش حبس شد و اینبار نه از ترس؛  ناباور به امگا زل زد و «واقعا اینکا رو من کردم!»

بی اختیار دست جلو می برد و تار موی کوچکی که روی گونه ی امگا افتاد رو بر می دارد،

: بزار اینه بیارم تا خودت رو ببینی.

جلوی خودش را گرفته بوده تا از زیبای های امگا صحبتی نکند،  ژنرال جنوبی از شنیدن ان کلمات «چقدر خوشگل شدی،  زیبایی»    خوشش نمیامد؛ امگا  هنوز گاردش رو در برابر جونگ کوک پایین نیاورد،  الفا هم نباید اینقدر خودش را  احمق و سست جلوه می داد.

تهیونگ نگاهی به درون اینه  می اندازد،  ان موهای نا مرتب رو دوست نداشت و موهاش هنوز درون پیشانیش می ریخت.

عطش خواستن حيث تعيش القصص. اكتشف الآن