part17

297 63 42
                                    

رایحه‌ی سرد صندل فضای خانه رو پر کرده بوده و داشت نفس کشیدن رو برای الفا سخت می کرد، جونگ کوک هیچ تلاشی برای پوشاندن فرومون های امگا با فرومون هاش نمی کرد، قصد جنگ و دعوا نداشت و اون مرد اخم الود هم دقیقا همین رو ازش می خواست دعوا کردن.

بجای نان تست های گرم شده مقابلش که الفا رویش تخم مرغ گذاشته داشت با چشم هاش جونگ کوک رو می خورد،  با تصور گردن الفا زیر دست هاش نان تست رو میون مشت‌اش لهه می کند؛ منتظر بوده که جونگ کوک اشاره‌ی کوچکی به دیشب بکند تا همینجا قبر این ژنرال شمالی رو بکند.

اون مردک جرات کرده بوده که از فرومون هاش روی تهیونگ استفاده کند و امگا رو داخل هیت برد بود، اون توی هیت نه کنترلی روی کارها و حرف هاش داشت و نه عقلش به درستی کار می کرد، این گرگ دیوانه‌ش بود که اون رو کنترل می کرد؛ اول صبح با دیدن تنی پر از کبودی‌‌ و رده دندان های که تو چشم می زده خشمش دو چندان شده،  صدای خودش که داشت جیغ می کشید «مارکت رو میخوام الفا» توی گوشش زنگ می زد.

ذرات لهه شدی نان میان مشت‌اش رو داخل بشقاب می ریزد و یک گاز هم بهش نزد بود، بوی تخم مرغ حالش رو بهم می زد و دلش رو پیچ می داد؛  گلوش رو با اب جوشی خیس کرده و همان براش کافی بود.

الفا با چشم های براق و پر از ذوقی بهش نگاه می کرد، منتظر بود تا تهیونگ نان تستی که براش اماده کرد رو بخورد و نگران بوده که تخم رو خوب نپخته باشد؛ تهیونگ داشت با صورتی درهم به بشقاب تخم مرغ نگاه می کرد و فقط اب گرم رو خورده بود،  جونگ کوک داشت زیر لب سر خودش غرغر می کرد که«شاید صبحانه نمی خواست باید نهار درست میکردم براش» حتی از زمان نهار هم گذشته و وقت چرت ظهرگاهی بود.

می‌خواست از آشپزخانه بیرون برود که جونگ کوک راهش رو سد کرد.

: چیزی نخوردی، بمون تا برات سوپ بیارم، نهار چی میخوری؟

الفا رو دور می زند و از کنارش رد می شود، اون فعلا حرفی جز دعوا از دهانش بیرون نمی امد و حتی نگاه کردن به چهره‌ی جونگ کوک هم عصبی‌اش می کرد؛ چهره‌ی خوشحال و چشم های براق الفا که زوم گردن مارک شده‌اش بود اون رو به یاد حرف های خجالت اوری که دیشب زده می انداخت، دلش می خواست زمین دهن باز کند و اون رو درسته ببلعد.

این میان هیچکس بیشتر از گرگ احمقش که گذاشته بود جونگ کوک گردن‌اش رو مارک کند مقصر نبود؛ اون مارک لعنتی روی گردن‌اش کارو براش سخت تر می کرد، تا قبل از این مارک به راحتی می توانست پیوند میانشان رو قبول نکند و الفا رو پس بزند،  سر بریده شده‌ای ژنرال شمالی رو به عنوان غنیمت جنگی با خود به کشورش ببرد.

ولی اون گرگ دیوانه با هیت شدن‌ ناگهانی‌اش بخاطر فرومون های الفا همه چیز رو خراب کرده بود.

بیرون از دروازه های بسته شهر فرمانده شورشی ها کسی که فکر انقلاب کردن رو در سر مردم انداخته بوده، به همراه و دار و دسته‌اش داشتند صلاح های که به صورت غیر قانونی و قاچاقی وارد کشور کرد بودند و داخل انبار زیر زمینی می چیدند؛ باید منتظر فرصت مناسبی می ماندند تا این اصلحه هارو به دست مردم برسانند.

عطش خواستن Where stories live. Discover now