part12

331 67 105
                                    

از لباس های که برایش فرستاد بودند، پارچه ی ابریشمی و براق یک لباس چشمش رو گرفته،  با کنجکاوی لباس رو از چمدانی که الفا دسته ش را شکاند بوده بیرون می کشد؛  برای دقایق کوتاهی بهش زل زده و لب هایش را بهم می فشارد و «اومـــم»ـی می کند،  اون لباس توی تنش خوب می ایستاد؟

مقابل اینه ایستاد ان لباس خوش دوخت ابی رنگ رو مقابل خود می گیرد،   رنگ ابی  نفتی براق لباس چشمش رو گرفته بوده؛  بدجور دلش می خواست لباس رو امتحان کند، خودش را در ان ببینده و توی شهر همچین لباس های رو تن امگاها دیده بوده.

اون امگاهای کوچولو  و ظریف درون لباس های ابریشمی گل دوزی شده و لباس های با پارچه های حریر مثل سنگ های قیمتی می درخشیدند.

تهیونگ بخاطر قد بلند و بدن عضله یش دودل بوده، نکند لباس رو خراب کند؟  یا قرار نیست ماننده دیگران درون چنین لباسی زیبا بنظر برسد و خند دار می شده!

نا مطمئن لباس رو می پوشد،  بلعکس انتظار انقدرهم به بدنش نچسبیده و قرار نبوده که پاره بشود؛  نگاهی به درون اینه می اندازد و باید اون بند های یقه ی لباس رو می بست؟

یقه ی باز لباس قفسه ی سینه ش رو به نمایش گذاشته،  پلاک هویتی اویزان به گردنش مشخص بوده؛ شانه ی بالا می اندازد و حتما مدل لباس بوده و نباید بهش دست می زده.

چند سکه و پول توی جیب شلوارش می اندازد،  می خواست به پیش یک پزشک طب گیاهی  برود؛  می ترسید که ان دارو های شیمایی اثری نگذارند و بارادر شود،  هرچند که رحمش به اندازه کافی بخاطر بازدارنده ها از کار افتاد شد ولی بازهم نمیتوانست ریسک کند.

مدتی می شده که موهاش رو کوتاه نکرد، توی راه باید  به یک ارایشگاه هم سر می زده و از شر ان موهای مزاحم خلاص می شده؛  با شانه ی چوبی به بالا هولشان می دهد و چند تار موی بلندش با لجاجت دوباره توی صورتش می ریخت  . 

نه راه طبیب خانه رو بلد بوده و نه ارایشگاه،  اگر از الفا کمک نمی گرفت بی شک گم می شده؛   اتاق جونگ کوک پنچ قدمی باهاش فاصله داشت،  چند تقه ی به در می زند و ساعت تازه شیش صبح ست، یک سرباز می بایست سحرخیز می بوده.

با نشنیدن جوابی  ابروهایش را درهم می کشد،  ان دیگر چگونه ژنرالی بوده که هنوز خواب ست؛  مطمئنن سرباز هایش هم بهتر از خودش نبودند.

در  رو به ارامی باز می کند،  جونگ کوک غرق خواب بوده وبا قدم های ارامی به تخت نزدیک می شود؛  با همان روشی که سرباز های تنبلش رو از خواب بیدار می کرد،  جونگ کوک رو از خواب ناز بیرون می کشد.

دماغ و دهن الفا رو محکم گرفته،  راه تنفسش را می بندد،  جونگ کوک وحشت زده از خواب پریده و برای زره ی هوا دست پا می زده؛   تهیونگ با مطمئن شدن از اینکه خواب بکلی از سر جونگ کوک پریده دستش را عقب می کشد.

عطش خواستن Where stories live. Discover now