خوشبختانه بخاطر خوب بسته شدن چمدان ، دل و روده اش بیرون نریخته و فقط ضربه دیده بوده ؛ جونگ کوک ما باقی راه را به سختی آن چمدان سنگین را حمل کرد و به اتاق رسانده بود .
نگاه تهیونگ به مقابل اش بوده و داشت با پرت کردن حواس گرگ اش را با گل های صورتی روی درخت پرت می کرده ، نمی گذاشت که توجه ی به آن آلفا نشان بدهد و با خساست تمام فرومون هایش را پوشانده ؛ گرگ جونگ کوک در حسرت بویدن رایحه ی جفت اش بوده .
اما جونگ کوک هم دست کمی از تهیونگ نداشت ، با فریاد کشیدن سر گرگ اش داشت آن گرگ و گرسنه ، تشنه ی بویدن امگارو از آن جنگنده ی جنوبی دور نگه می داشت .
هردو گرگ برای داشتن هم له له می زدند ، بعد های انسانیشان با تمام بی رحم آنها را به بند کشیده ؛ اجازه ی خود نمایی را به آنها نمی دادند .
جونگ کوک شاید می توانست گرگ اش را دور نگه دارد ، اما نمی توانست نگاه اش را از روی امگای مقابل اش بر بدارد ، داشت با نگاه اش آن مرد را تحسین می کرده ؛ اندام ورزیده و فوق العاده ی مقابل اش جونگ کوک را شگفت زده می کرده .
آلفا را به شک می انداخت که آن پسر واقعا یک امگاست ؟ حتی رایحه اش هم چندان مانند ما باقی امگا ملایم نبوده ؛ بیشتر افراد را وادار به عقب نشینی می کرده و اما گرگ جونگ کوک مست و شیدای آن رایحه ی شیرین و گرم بوده .
رایحه ی تهیونگ ماننده یک افتاب بهاری بعد از بارش برف های طولانی و کولاک ، گرگ آلفا را به آغوش می کشید و احساس آرامش و امنیت داشت .
جونگ کوک هیچوقت آرزو نمی کرد که کاش دیدارشان به گونه ی دیگری بوده ؛ شاید اگر آن اتفاق نمی افتاد فرد مقابل اش را هرگز نمی دید ، یکی از آنها در جنگ کشته می شده .
حال که حداقل اورا دیده و طعم داشتنش را چشیده بوده راضی ست .
حاضر بوده که تسلیم شود ، نمیخواست دست اش به خون امگایش آلوده شود ؛ حتی اگر می خواست آن جنگنده ی جنوبی را بکشد آلفای درونش قرار نبوده که در برابرش سر خم کند .امگا درون تراس اتاق ایستاده و می گذاشت که آن نسیم ملایم بهاری صورت اش را لمس کند ، موهای مواج اش در هوا لبخندی روی لب های جونگ کوک می نشاند ؛ صحنه ی مقابل اش گرگ درونش را به هیجان می انداخت .
آفتاب نارنجی رنگ شده نیم رخ تهیونگ را رنگ زده می زده ، آن باد بهاری داشت شدت می یافت و گل برگ های صورتی در هوا به پرواز در آمده بودند .
با شنیدن صدای در از جا بلند می شود ، از نگاه کردن به فرد مقابل اش دل می کند .
نگاه تهیونگ به مقابل اش بوده ، اما تمام هوش و حواس ش پیش آن آلفای شمالی ، گاهی زیر چشمی نگاهی به آن مرد می انداخت .
آینده ی مقابلشان گرگ اش را غمگین می کرده و کاری از دست اش برای خوشحال کردن گرگ اش نمی آمده و این ناراحت ترش می کرد .
![](https://img.wattpad.com/cover/355474801-288-k912415.jpg)
ESTÁS LEYENDO
عطش خواستن
Hombres Loboکوکوی _امگاورس اون دو ژنرال قرار دادی رو امضا کرد بودند ، که می شد نام اش را یک ازدواج سیاسی گذاشت . اما پشت آن قرار داد معانی دیگری بود ، که یکی از آن به این معنی ست ، هرکس زودتر از دیگری موفق شود سر ژنرال کشور دشمن را برای کشور اش ببرد . او پیروز...