Part 9-10

163 28 1
                                    

Part 9

هری با سرعت به سمت تیمارستانی که دراکو رو توش نگه میداشتن میروند و اینقدر با سرعت رفت که هرماینی وقت نکرد ازش سوال بپرسه البته اینکه از شدت ترس هم به صندلی چسبیده بود و تلاش میکرد با فشار دادن انگشتاش به خشتک شلوارش از ریختن دستشویی که با هربار پیچیدن هری به سرازیر شدن از وسط پاهاش نزدیکتر میشد خودداری کنه،بی تاثیر نبود
ه:همینجاست
هری با شدت ترمز گرفت و جفتشون به جلو پرتاب شدن
هر:تاحالا هیچوقت تو زندگیم برای رسیدن به تیمارستان خوشحال نبودم
هری قبل از تموم شدن حرف هرماینی از ماشین پیاده شد و با قدم های بزرگش به سمت تیمارستان که یک ساختمون بزرگ مخوف بود حرکت کرد حتی نمای بیرونش ادمو میترسوند و با یگان ویژه ازش محافظت میشد.هرماینی که تازه به هری رسیده بود جلو اومد اما هردو توسط گارد جلوی در متوقف شدن
_حق ورود ندارید
ه:هماهنگ شدست،برو کنار
خواست از مردی که حداقل دوبرابرش بود رد بشه اما اون بازم مانع شد
-با کی هماهنگ کردید؟
ه:مرتیکه پزشک اینجام برو کنار
_اسمتون؟
هری که کم مونده بود از سرش دود بلند شه نفس عمیقی کشید و چشماشو بست تا ارامششو حفظ کنه
ه:هری پاتر پسر ژنرال پاتر
_و ایشون؟
به هرماینی اشاره کرد
ه:وکیل منه بکش کنار
_هیچکس غیر از شما نمیتونه وارد شه مستر پاتر
ه:گفتم بکش کنار
کم‌مونده بود که هری با گارد درگیر بشه
_این دستوره متاسفم
هر:بدون من برو،منتظرت میمونم
باز هم هرماینی برای ارام کردن هری مجبور به فداکاری بود البته این چیزه جدیدی نبود چون تمام این سال ها اوضاع همین بود.هری که شدیدا عجله داشت بحثی نکرد و با تکون دادن سرش تشکر کردو وارد ساختمون شد.با ورود جنجالیش چشمای همه به سمتش برگشت و بعد از شناختنش چنتا دکتر به سمتش اومدن
_مستر پاتر؟خودتون هستین؟
مردی به سمت هری اومد و اون همینطور که از کنار جمعیت رد میشد تو اتاقارو نگاه میکرد و با دکتری که نسبتا جوان بود صحبت میکرد
ه:شما آقای؟
هری اشاره کرد تا اسمشو بهش بگه
ب:دکتر برن هستم متخصص اعصاب
ه:دراکو مالفوی کجاست؟
ب:عذر میخوام کی؟
چشمای برن از سوال بی پرده و یوهویی هری گشاد شد اما اون بهش فرصت نداد تا برای رفع ابهام سوال جدیدی بپرسه و لقبی که از بیان کردنش متنفر بودو گفت تا سریعتر به نتیجه برسه
ه:الماس خونی
ب:اوه،می بخشید دکتر فقط یکم سوپرایز شدم.انتهای راهرو اخرین اتاق اما اون خیلی خطرناکه بهتره ازش دور بمونید
ه:دکتر برن لطفا یک اتاق برام فراهم کن و پرونده پزشکی الماس خونی رو برام بیار باید باهاش صحبت کنم ازت انتظار دارم که سریعا درخواستمو انجام بدی
ب:اما مستر پاتر عزیز اون دچار اسکیزوفرنی حاده هیچکس تا به امروز نتونسته بیشتر از ۳۰ثانیه تو اتاقش بمونه اون یه موجود خطرنا..
ه:فقط کاری که گفتمو بکن
هری از کنارش رد شدو به سمت اتاق دراکو رفت حتی نمیخواست لحظه ای دیرتر بهش برسه تا همین الانشم سال ها تاخیر داشته. وقتی به ادرسی که برن داد رسید با عجله از نگهبانا رد شدو حفاظ درو کشیدو وارد اتاق شد
ه:فاک نه
قلب هری با دیدن صحنه رو به روش‌ شروع به تپیدن کرد.نمیتونست باور کنه که بعد از سال ها این اولین چیزیه که از دراکو میبینه اونم درحالی که با زنجیر آهنی به ستون بسته شده و تنش پر از کبودیه
ه:چرا با زنجیر بستینش؟
با هول دادن نگهبان قصد داشت خشمشو ابراز کنه اما این تنها چیزی بود که برای اون شکنجه گر ها بی اهمیت بود پس با ارامش جواب دادن
-تنها چیزیه که باهاش میشه کنترلش کرد لباساشو هربار باز میکنه و یا به خودش یا دیگران آسیب میزنه موجود خطرناکیه دکی
ه:زودباش بازش کن
-اون خطرناکه
ه:فقط هر گوهی که میگمو انجام بده
-هی فکر کردی کی هستی که با من اینطوری حرف میزنی؟
نگهبان به سمت هری اومد اما اون زودتر ازش حرکت کرد و دستشو به کمرش چسبوند و گردنشو از پشت محکم گرفت
ه:من کابوس هرشبتم،بهم میگن پاتر اسممو یادت بمونه احمق
نگهبان از ترس زبونش بند اومده بود ولی با شنیدن فامیلیش سریع سرشو تکون داد و از حرفش اطاعت کردو زنجیری که دور دیوار بسته شده بودو باز کردو دراکو از رو ستون به زمین افتاد. هری سریعا به سمتش دوید و قبل از اینکه کاملا با زمین برخورد کنه گرفتش.وقتی بدن نحیف و لاغرش به اغوش هری افتاد اون متوجه سبک بودن بیش از اندازش شد هرچند که با یه نگاه اجمالی هم میشد فهمید که اون بیش از اندازه لاغره جوری که استخون های مچ دستش خیلی واضح معلومه  البته با وجود چنین نقصی چشماش و پوست رنگ پریدش هنوز نمایی از سرزندگی میداد.با اینکه پلکاش بسته بود و لباش از هم باز شده بود همچنان زیباترین منظره ی زندگی هری بود
ه:دراکو،دراکوی بیچاره ی من
دستشو رو صورتش کشید و اخماش تو هم رفت
ه:سرده،بدنش سرده
با سردرگمی گفت و نبضشو چک کردو همونطور که فکر میکرد ضعیف تر از چیزی بود که باید باشه
ه:چرا بیحاله؟
-بهش دروپریدول تزریق شده
ه:چی؟اون مشکل قلبی داره چرا این دارو رو تجویز کردید؟فقط بگو چند سیسی تزریق شده؟؟
-۵سیسی دکتر
ه:این حتی برای یه ادم عادیم خیلی زیاده لعنتی کدوم احمقی اینکارو کرده؟
هری منتظر جواب نمومد و دراکورو کف زمین دراز کردو متوجه شد نفسش هر لحظه ضعیف تر میشه
ه:نه نه نه تیم پزشکیو خبر کن کد ۹۹/ کد ۹۹
هری درحالی که فریاد میزد و درخواست کمک میکرد ماساژ قلبیو شروع کرد
ه:نباید بمیری نه
تیم پزشکی سریع داخل اتاق ریختنو هریو کنار زدن
-نبضشو چک کن
+ضعیفه
-دستگاه شوکو اماده کن
هری با چشمای ابی رنگش به هر حرکتشون نگاه میکرد مخصوصا به دکتر برن که تنها چهره ی اشنای جمع بود
د.ب:بزار رو ۱۰۰
دستگاه شوک رو به بدن دراکو زدو اون بالا پرید
د.ب:لعنتی؛ بزار رو ۲۰۰
دوباره دستگاهو بهش زدو بدن نحیف دراکو بالا پرید
د.ب:داریم از دستش میدیم
ه:نه ادامه بده
با فریاد هری برن دستگاهو دوباره به دراکو زدو خط های روی مانیتور شروع به حرکت کردن
د.ب: برگشت
دستگاه اکسیژن رو بهش وصل کردن و به مانیتور وصلش کردن
هری جلو رفت و به بدن قرمز شده دراکو نگاه کرد. پوست سفیدش بی روح تر از هر زمان دیگه ای بود
ه:متاسفم درا
اشک از گوشه چشمش سرخورد پایین و نگاه دکتر برن رو به خودش جلب کرد.هزاران علامت سوال تو سر دکتر جوان نقش بست از جمله این سوال که چرا دکتر پاتر، فردی که اسطوره ی اون در علم روانشناسیه، اینطور به یک بیمار اسکیزوفرنی واکنش نشون میده؟

Part 10

چند ساعتی گذشته بود و هری بالا سر دراکو نشسته بود و دستشو گرفته بود.سرش رو تخت دراکو بود و پلکاش سنگینی میکرد اما به خودش اجازه نمیداد تا اتاقو ترک کنه
د.ب: مستر پاتر اتاقتون امادست ، استراحت نمیکنید؟
ه: چرا بهش دروپریدول زدی؟ اون مشکل قلبی داره، چطور اینقدر احمق و بی سوادی ؟
برن کنار هری ایستاد و از بالا تا پایینشو نگاه کرد. وقتی گذر چشماش به دستای هری افتاد که ملتمسانه تو انگشتای نحیف و زخمی دراکو قفل شده عینکشو رو چشمش جا به جا کرد و جرعت کرد سوالی که ذهنشو درگیر کرده بپرسه
ب: توجه ویژتون به این بیمار دلیل خاصی داره دکتر پاتر؟
هری با عصبانیت به سمتش برگشت
ه:حدت رو بدون برن. تو در جایگاهی نیستی که از من سوال کنی و در ضمن اون کسی که باید پاسخگو باشه تویی نه من. حالا بهم توضیح بده چرا به بیماری که مشکل قلبی داره دارویی دادی که میدونی باعث ایست قلبی میشه؟
ب:فکر میکنم با شرایط اینجا آشنا نیستید . اطلاع دارید که این بیمارا چرا اینجان؟
ه:متاسفانه از حرکت غیر انسانی‌تون مطلعم. اما چیزی که متوجه نمیشم اینکه اسم این پسر انتهای لیسته و چرا از الان آزمایشاتتون شروع شده؟
ب:من به نوبت بیمارا نگاه نمیکنم از نظر من همشون یک اندازه خطرناک و انگل جامعن
ه:اوه، تو باید طرفدار داروین باشی

(در اینجا هری به نظریه بقای اصلح یا تکامل طبیعی داروین زیست شناس انگلیسی تبار اشاره داره.داروین معتقد بود تنها موجوداتی تکامل پیدا می‌کنند که بتونن خودشون رو با شرایط طبیعی وقف بدن *یعنی قدرت سازگاری داشته باشن* و در مقابل، موجوداتی که با شرایط سازگار نشن حق رشد و تکامل رو ندارن و از بین می‌رن)

ب:من واقع گرا هستم دکتر پاتر و البته در کمال احترام انکار این نظریه ها هم ،حماقت محضه
برن مجددا عینکشو رو صورتش جا به جا میکنه و منتظر جواب هری میمونه
ه:جالبه اگر بر این باوری، لاوود از اون آدمایی هم هستی که معتقده گردن زرافه ها بخاطر تشکیل قاره ها دراز شده

(نظریه ای وجود داره که میگه گردن زرافه ها در ابتدا کوتاه بوده و هنگام  تشکیل قاره ها وقتی زرافه ها مشغول چرا بودن گردنشون کشیده شده و طی میلیون ها سال طبق نظریه بقای اصلح با طبیعت سازگار شدن و به شکل کنونی در اومدن)

ب:ما نمیدونیم دکتر پاتر اما امکان وجود این مسئله هم هست
ه:واقعا آدم احمقی هستی برن.نمیدونم کدوم دانشگاه بهت مدرک داده
ب:حماقت در نظر نگرفتن احتمالات علمیه.
ه:حماقت تاکید بی جا بر خرافاته
هری از جاش بلند شد و با تنه از کنار برن رد شد
ه:باید سیگار بکشم ،تا برمیگردم نکشش
ب:پر واضحه این مسئله خیلی ذهنتونو درگیر کرده دکتر
ه:کاش بجای پاچه خواری من به فکر مریضات باشی برن
هری با نیشخند گفت و به سمت خروجی میرفت.به هرماینی پیام داد
ه:دارم میام بیرون ،باید سیگار بکشم
هرما:ممنون که بعد از چند ساعت پیدات شد با اینحال منم همینطور،منتظرتم

هرکس نوشته های منو خونده میدونه که دوست دارم اطلاعات علمی هم قاتی نوشته های عاشقانم هم باشه و از اونجایی که این فف به یجورایی روانشناسی هم هست احتمالا با نظریه ها و بیماری های جدیدی اشنا بشید

به کارکترا و خالقشون با حمایت کردن عشق بورزین🫶🏻

More painful than before Where stories live. Discover now