Part 13-14

142 19 2
                                    

Part 13

ب:گوشم با شماست مستر پاتر
ه:من تو دبیرستان معروف بودم؛ کاپیتان فوتبال امریکایی بودم و گیتاریست گروه موسیقی مدرسه هم بودم.تمام درسام عالی که نه اما قابل قبول بود و پسر خوش قیافه و موفقی بودم ولی از همه مهم تر ، پسر ژنرال ارتش بودم پس همه بهم احترام میزاشتن حتی اگه معتقد بودن که لایقش نیستم
برن با نگاهش به هری فهموند که بهش گوش میده و اون ادامه داد
ه:همه چیز از سال دوم دبیرستان شروع شد

(سال ۲۰۰۶ دبیرستان نیولایف /هری ۱۶ساله)

لیلی از طبقه پایین فریاد زد چون این سومین بار بود که ساعت هری زنگ میخورد اما اون بهش اعتنایی نمیکرد
ل:هری؟بیدارشوووو برای مدرسه دیرت میشه
ه:بیدارممم
هری هم در جواب صدای بلند و جیغ مادرش فریاد زدو با غرغر از تخت پایین اومد؛ فقط خدا میدونه که چقدر از صبح زود بیدار شدن متنفره.به صورتش آبی زد و موهاشو شونه کرد و سریع لباس پوشید تا مادرش دوباره هوس نکنه ستونای خونه رو با فریادهاش بلرزونه
ل:عزیزم وسایلت رو جمع کردم.صبحانت رو میز امادست وقتی خوردی بیا تو ماشین اگر یکم عجله کنی منم به کلاس یوگام میرسم
ه:چرا یوگا میری واقعا؟
هری بی حوصله تر از این حرفا بود که اهمیتی به کلاس یوگای مادرش بده چون همین الانشم معتقد بود که یوگا ورزش نیست چون اون ورزش رو در دمبل های بزرگ و وزنه های سنگین میدید و اینکه با یه اهنگ ملایم خودتو از اینور به اونور کش بدی مسخره بازی بود
ل:برای سلامتی جسم و روح خوبه و چون ما آدمای خوشبختی هستیم باید سپاسگزار این سلامتی و بدن و روح سالم باشیم
ه:نمیدونم،من نه تاحالا احساس خوشبختی کردم نه هیچوقت خودم تصمیم گیرنده بودم. همیشه انتخاب با ژنرال پاتر بوده
لیلی با مهربونی به صورت هری دست کشید. میدونست که هری همچنان از بحثی که چند ساله با پدرش سر انتخاب رشته تخصصی ورزشیش داره ناراحته اما اون ژنرال پاتر بزرگ بود و چه کسی جرعت داشت باهاش مخالفت کنه؟این کار حتی از لیلی که سال ها باهاش زندگی کرده بود هم بر نمیومد
ل:پدرت عاشقته هری و موفقیت تو براش از هرچیزی مهم تره.بدنتو ببین،تو مثلا ۱۶ سالته اما کی باورش میشه؟ چون اندازه یک مرد پخته عضله ای هستی
با اینکه لیلی با افتخار از هری تعریف میکرد تا احساس بهتری داشته باشه نمیتونست لک دلخوری چند ساله ای که تو قلب پسرش رخنه کرده رو پاک کنه
ه:اون هیچی براش مهم نیست مامان الکی نه خودتو گول بزن نه منو
ل:هری پاتر، پیشنهاد میکنم از کلمات،با بار مثبت بیشتری استفاده کنی
ه:این حقیقته؛ اگر عاشقمه چرا وقتی گفتم فوتبال عصبی شد؟ چرا حتی به یکی از بازی هامم نیومد؟
ل:هری پدرت مسئولیت بزرگی رو بر عهده داره و ما باید تو این راه حمایتش کنیم
ه:حتی قهرمان ها هم یک روز برای خودشون و خانوادشون وقت دارن.آخرین باری که دیدمش کی بود؟هوم؟اون حتی روز تولدمم نیومد چون حتی نمیدونست تولدم کیه.اوه میخای بگی چطور متوجهش شدم؟ همون موقع که بعد از سه هفته برگشت خونه و بدون حرف زدن با هیچکدوممون رفت تو اتاقش و خابید؛ یعنی حتی نمیتونست یه تبریک تو خالی بگه؟
لیلی با مکثی گونه هری رو بوسیدو در آغوشش کشید چون تا همینجا هم براش روشن شده بود که این یک دلخوری کوچیک نیست که با جمله های کوچیک رفع بشه
ل:متاسفم پسرم اگر موقعیت پدرت کمی شرایط رو دشوار کرده اما قول میدم نبودش رو جبران کنم و همیشه کنارت باشم
هر جمله ی لیلی صادقانه و از ته دلش بود اما هری به اون نیاز نداشت چون اون باید این حرف ها رو در عمل پدرش میدید نه دلسوزی های افراطی مادرش. احساس میکرد یک پسر بچه ی گم شدست که مادرش با ترحم کردن قصد داره خاطراته گم شدنش رو انکار کنه
ه:داره دیرمون میشه
هری گفت و از بغل مادرش بیرون اومد و به سمت ماشین رفت.لیلی نا امیدانه همراهیش کرد و به سمت مقصد حرکت کردن.طی راه هیچکدوم با دیگری حرفی نزد.هری مشغول انتخاب سرسختانه اهنگ بود و در تلاش برای ثابت نگهداشتن سیم خراب هنزفریش تا شاید بتونه روزش رو با خوش شانس بودن و شنیدن موسیقی از هر دو گوشی شروع کنه اما با توقف ماشین متوجه شد که به مقصد رسیده و امروز روز شانسش نیست چون نتونسته تا مدرسه اهنگ گوش بده
ل:هری؟
ه:بله؟
ل:ما یک خانواده ایم،ما هیچوقت تنهات نمیزاریم میخام که به این موضوع باور داشته باشی.اصلا،عام...اصلا اون پسره رو ببین
با انگشتش به یک پسر بلوند اشاره کرد که گوشه ی حیاط مدرسه تنها روی چمن ها نشسته بود.پاهاشو جفت کرده بود و با چشمایی که به وضوح زیرشون تیره شده بود به جمعیت حاضر در مدرسه نگاه میکرد
ل:اون همسایه بغلیمونه.اون یه پدر دائم الخمر داره که کل محل از دستش شاکین و مایه دردسره.فکر میکنی یه معتاد برای چنین پسره جوانی پدری کرده؟اون هیچ عشقی از پدرش دریافت نمیکنه،میخای بگی وضعیتت از اون بدتره؟
ه:مثال خوبی نزدی مامان حالا تو اون دخترو ببین
با انگشتش هرماینی رو نشون میده که در پر زرق و برق ترین حالت ممکنش ادامسشو میجوه و با ناخونای بلند لاک زدش برای دیگران عشوه میاد و مثل یک مدل وسط مدرسه کت واک میکنه
ه:اون دوست چند ساله منه و پدرش یه دندون پزشکه که هرشب براش شکلات میخره و میاره خونه با اینکه خلافه عقیده خودشه و معتقده دندوناشو خراب میکنه اما چون هرماینی اینو دوست داره انجامش میده
هری با قیافه «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن» به مادرش خیره میشه و منتظر جواب خلاقانش میمونه تا ببینه اینبار چطوری میخاد قانعش کنه که زندگی اونا پرفکت تر از بقیه عالم و ادمه
ل:میخام بگم آدمای از ما بدتر هم وجود دارن
ه:منم قصد داشتم خلاف حرفتو اثبات کن چون من دوست ندارم با ادمای سطح پایین مقایسه بشم وقتی اپشنای بهتری وجود دارن
لیلی خواست حرفی بزنه که هری انگشت اشارشو بالا اورد و روی لبش گذاشت تا به بحث بی هدفشون پایان بده
ه:کلاس یوگا تا ۵ دقیقه دیگه شروع میشه،شب میبینمت
هری با عجله از ماشین پیاده شد و سمت هرماینی دوید.فقط خدا میدونه که چقدر از پیاده شدن از ماشین خرسنده
هرما:داشت مغزتو سوراخ میکرد؟
ه:حتی نمیتونی فکرشم بکنی
هرماینی خندید و دستشو دور گردن هری انداخت
هرما:خیلی خب پاتر ، امروز چه اتیشی بسوزونیم؟
هری خندید و متقابلا دستشو دور کمر باریکی که به لطف بادی پاره پارش پهلو های لختشو در دسترس قرار میداد انداخت
ه:هرچی شیطان درونت امر کنه
هرما:نظرت راجب اون فگی چیه؟

More painful than before Where stories live. Discover now