Part 25-26

111 16 0
                                    

Part 25

هری برگه های روی میزو ورق زد و نفس عمیق کشید. انگار درس و تکلیف های مدرسه حالا که پاشو تو اون خراب شده نمیزاره سخت تر و سنگین تر به نظر میاد و حتی معلم خصوصی ای که از سمت گری براش فرستاده شده هم تاثیری تو اسون شدنش نداشت
اس:عام... اوضاع چطوره؟
لعنت خدا بر شیطان،این چه سوالیه مرد؟انتظار چه جوابی داری؟همه چیز عالیه و دارم از ندیدن قیافتون لذت میبرم؟ اره حقیقتا دوست دارم که چنین چیزی بگم
ه:خوبه بهتر از بودن تو مدرسس
اس:ظاهرا زیادم ناراحت نیستی که اخراج شدی
هری پوزخند زد و برگه ها رو کنار گذاشت و مستقیما تو مردمکای مشکی رنگ استادش زل زد
ه:راستشو بخاید استاد خیلیم خوشحالم
اس:خوبه،پس میتونیم راجب اتفاقی که افتاد حرف بزنیم
هری چشماشو تو کاسه چرخوند و نفسشو با سر و صدا بیرون داد. یعنی باید چطور برخورد میکرد که مکالمه به اینجا نکشه؟
اس:هری به نظرم تو رفتار خیلی خشنی از خودت نشون دادی. ببین پسر، من همیشه هواتو داشتم ولی می‌زنی فک ویزلی رو میشکونی؟این چه رفتاریه؟
ه:اون یه زورگوعه اینو به همه گفتم همه از من بابت کتک کاری ناراحت و ناامیدن اما هیچکس به رون گیر نمیده که با خواهرش مثه سگ رفتار میکنه
اس:هری هرچیزی راهی داره تو با این اخراج آیندتو به خطر انداختی
ه:آینده من چیه استاد؟من کی برای زندگیم تصمیم گرفتم که این دومین بار باشه؟
اسنیپ نفس عمیقی کشید و به هری نزدیک تر شد
اس:باید با یه روانشناس صحبت کنی هری. تو داری عوض میشی
ه:من بهش نیاز ندارم شماها دارین
اس:این فقط یه پیشنهاده بهش فکر کن باشه؟
هری سرشو به مثبت تکون داد
ه:راجب امتحانا بهم بگین
اس:من هر ۲ روز باید چکت کنم چون پدرت به گری دستور داده تا عقب نیوفتی آخر هفته ها ازت امتحان میگیرم و درساو تکالیف هم باید بخونی و انجام بدی تا برگردی
ه:هوف ... انتظارشو داشتم
اس:یادت نره هری، منو تو راجب اهدافت حرف زدیم نباید ازشون دور بشی
هری سرشو تکون داد و تایید کرد
ه:ممنون که ازم ناامید نشدی
اس:پس سعی کن ناامیدم نکنی این جزوه هاست شمارمو که داری اگر مشکلی بود پیام بده
ه:ممنون
اسنیپ از جاش بلند شد و با هری دست داد
اس:از طرفم از مادرت خدافظی کن
ه:عام... میرید؟
اس:باید به شاگردای خصوصیم برسم
ه:ممنون که اومدید
اس:باهم در تماسیم
اسنیپ از در خارج شد و سوار ماشینش شد و رفت

Part 26

هری اسنیپ راهی کرد. تو حیاط موند و رفت پشتش و یه مقدار از رولی که از روزی که هرماینی ولش کرد باقی مونده بود رو کشیدو به خونه برگشت و رفت تو اشپزخونه و دید مادرش داره با استرس قدم میزنه
ل:اون رفت؟
ه:رفت، چت شده؟
هری با تعجل پرسید چون مادرش رنگ به صورت نداشت و با استرس انگشتاشو بهم میکشید
ه:چرا اینطوری رفتار کردی؟
ل:تکالیفتو گرفتی؟
ه:مامان چت شده؟
ل:هیچی
ه:کاش دروغگوی بهتری بودی
لیلی اخماشو تو هم کرد و به هری هشدار داد
ل:برو تو اتاقت هری حوصلتو ندارم
ه:چرا باهام اینطوری حرف میزنی؟
ل:گفتم برو تو اتاقت
ه:اما من فقط نگرانتم
ل:نگرانیت به دردم نمیخوره
ه:مامان بهم بگو چت شده
ل:گفتم دهنتو ببند و برو تو اتاقت... گورتو گم کن
لیلی داد زد و هری عقب عقب رفت و ترسید
ه:همتون دیوونه شدید
هری از پله ها با سرعت بالا رفت و در اتاقشو به هم کوبید. لیلی میلرزید و سعی داشت خودشو به صندلی برسونه تا نیوفته پر واضح بود که به سختی استرشو کنترل میکنه

More painful than before Where stories live. Discover now