Part 67-68

64 9 2
                                    

Part 67

پشت در بسته ی اتاق مشترک هری و دراکو، پسری خودشو تو تخت مچاله کرده بود ‌‌و گریه میکرد. حرفای دلخراش کسی که فکر میکرد اخرین ادم روی زمینه که بهش صدمه بزنه رو دلش سنگینی میکرد و وجودشو به درد آورده بود. با اینکه لباش برای گلایه و هق هق از هم باز نمیشد اشک میریخت و مدام تو سرش اتفاقات امشبو دوره میکرد تا شاید بتونه بفهمه چیکار کرده که لایق چنین دردیه؟! وقتی صدای پاهاشو شنید پتورو روی سرش کشیدو خودشو به خواب زد تا مجبور نباشه با شکنجه گری که اسمشو معشوق میزاره رو در رو بشه
ه:بلوندی؟
هری آروم صداش کرد تا ببینه بیداره یا نه و از روی بالا پایین شدن کمرش که بخاطر گریه بود میتونست بفهمه که بیداره ولی تمایلی به حرف زدن نداره
ه:متاسفم نمیخاستم اون حرفارو بزنم اصلا نمیدونم چیشد که این چرت و پرتارو گفتم
دراکو جوابی ندادو هری رفت کنارش رو تخت و دستشو دور کمرش حلقه کرد
ه:اگه دیگه دوسم نداری میتونی باهام بهم بزنی من قضاوتت نمیکنم
دراکو سریع برگشتو روی تخت چهارزانو نشست چشمای آبیش بین دریایی از خون بودو مژه های بلندش خیسه خیس، قلبش با شدت به قفسه سینش میکوبید و با خشم مهار نشده ای به پسر بزدلی که برای پوشوندن اشتباهاتش سریع ترین راه رو پیدا کرده بود خیره شد
د:هروقت یه گندی می‌زنی راه حلت برای جمع کردنش بهم زدنه؟تو واقعا نابغه ای هری
ه:من نمیخوام باهات تموم کنم ولی اگر با من خوشحال نیستی اذیتت نمیکنم
د:من باهات خوشحال بودم تا وقتی که الکل نمیخوردی و خودتو با غرق کردن توش خفه نمیکردی! چرا هربار مست میشی منو از خودت میرونی؟من نه برده جنسیتم که هروقت خاستی کمرتو خالی کنمو نه یه بدبختم که هروقت عشقت کشید تحقیرش کنی من یه انسانم هری غرورو شخصیت دارم
ه:من متاسفم
د:شاید حق با تو باشه و پدرم یه معتاد باشه و مادرم یه بچ اما یادم نمیاد من بهت بدی ای کرده باشم که بخوای با خانواده ای که انتخابشون نکردم تحقیرم کنی
هری از نگاه کردن تو چشمای غمگین و پر از گلایه بلوندی خجالت میکشید پس بدون بالا اوردن سرش فقط تصدیقش میکرد
ه:حق با توعه باید چیکار کنم که منو ببخشی؟
د:رفتارتو‌درست کن چون این حتی عاشق ترین آدمه روی کره زمینم خسته میکنه
ناخونای هری مدام پوست انگشتشو میخراشید و استرس تمام وجودشو گرفته بود چون میدونست اینقدر بد گند زده که هر چی بشنوه حقشه و لایقه هر تصمیمی هم که در قبال رفتار نسنجیدش گرفته بشه هست
ه:من نمیتونم من تواناییشو ندارم، دوست ندارم این شکلی که هستم باشم اما انگار خواست من مهم نیست چون یه حسی که نمیدونم چیه..شاید خشمه یا شاید ناراحتی.. اون لعنتی کنترلو از دستم خارج میکنه
د:پس کمک بگیر ما تو زمونه ای نیستیم که محدود به تفکرات خودمون باشیم
ه:منظورت چیه که کمک بگیرم؟
د:با یه روانشناس حرف بزن
نگاه هری برای لحظه ای بالا اومد م به چشمای خیس بلوندی خیره شد. اون ازش میخواست بره پیش روانشناس؟ یعنی ممکن روزی ازش بخاد که خودشو بستری کنه؟ واقعا؟ این همون بلوندی بود که حتی در بدترین شرایطم به دوست پسرش اعتماد میکرد؟
ه:به نظرت من دیوونم؟
د:هرکی میره پیش روانشناس دیوونست؟
ه:من اینطور برداشت میکنم
د:تو غلط برداشت میکنی هری مشکل منم باهات همینه
صدای دراکو بلندتر از حد معمول میشه و حالا به وضوح عصبانیتشو با فریاد زدن ابراز میکنه
ه:اما..
د:هری پاتر،اینو برای آخرین بار میگم و امیدوارم که اندازه من جدیش بگیری
با اقتدار و جدیتی که تو صدای دراکو شنیده میشد هر موجودی برای اطاعت کردن ازش پیش قدم میشد
د:یا میری پیشه یه روانشناس یا باید خیلی جدی راجب رابطمون حرف بزنیمو مطمئن باش نتیجه خوبی نمیده
دراکو با قاطعیت گفتو هری سکوت کرد. اون دوست نداشت دراکورو از دست بده پس مجبور بود باهاش راه بیاد حتی اگر خواسته اون بر خلاف خواست و عقیده خودش باشه پس با ناراحتی سرشو پایین انداخت و تایید کرد
ه:باشه، هر چی تو بخای
دراکو که انتظار نداشت به این سرعت جواب بگیره نفس عمیقی کشید و سعی کرد به دور از عصبانیت نگاه انالیزگری به هری بندازه و با یک نگاه گذری هم میتونست متوجه ناراحتیش بشه پس دستشو مهربانانه گرفتو ادامه داد
د:مجبور نیستی تنهایی باهاش مواجه شی اما میخام درک کنی که این چقدر برات واجبه، اصلا منم باهات میام باشه؟ شاید جفتمون بهش نیاز داشته باشیم
ه:اگه بریم پیش یه روانشناس ترکم نمیکنی؟
دستای هری زیر انگشتای محافظه کار دراکو میلرزید و این موضوع نگرانی شدیدش از ترک شدن رو نشون میداد
د:من حتی اگه بخامم نمیتونم ترکت کنم تو دیگه جزوی از وجودم شدی
انگار فقط همین یه جمله کافی بود تا اتش بحث بخوابه و دوتا کبوتر دلشکسته رو بهم برگردونه.هری با شنیدن دلگرمی های واقعی و از ته دل دوست پسرش لبخند زدو دراکو‌رو در اغوش کشید
ه:باهام آشتی کردی؟
د:اگه خفم نکنی اره
هری دراکو رو رها کردو اون از تو بغلش بیرون اومد و اشکاشو پاک کرد
ه:اگه آشتی کردی میخام یه چیزی بهت نشون بدم
د:چی؟
هری دست دراکورو گرفتو از رو تخت بلند شدن و به سمت کمد هدایتش کردو پشتش ایستاد
ه:کشوی دومو باز کن
دراکو خم شدو کشو رو باز کرد یه جعبه ی قرمز توش بود
د:این ماله منه؟
ه:اوهوم بازش کن
اون در جعبه رو با کنجکاوی باز کرد و با دیدن محتواش چشماش گشاد شد و به سمت هری برگشت
د:ایفون؟من نمیدونستم وارد بازار شده
ه:شده لاو و من برات خریدمش
د:اما این خیلی گرونه چطور تونستی بخریش؟
ه:منم یه پس اندازایی دارم خلاصه
از بازی کلماتی که راه انداخته بود خوشش اومده بود و هیچ وقت فکر نمیکرد کارما حرفای خودشو به خودش برگردونه پس بدون در نظر گرفتن دعوای چند دقیقه پیش خندیدو هریو با عشق بوسید
د:مرسی ددی
ه:واقعا فکر کردی بهت آیینه میدم؟ اونقدرم که فکر میکنی بی جربزه نیستم
د:چطوری میتونی هم دلمو بشکنی هم درمانش کنی؟
سوال خوبی بود و تا جایی که میدونست جوابش نامعلوم بود. واقعا چطور میتونست با کنار هم قرار دادن چنتا کلمه جوری وجودشو بشکنه که تبدیل به هزاران تیکه بشه و بعد با چنتا کلمه ی سرهم شده تیکه های وجودشو بهم وصل کنه؟ این بلاتکلیفی همراه با بغض بود و دستی که رو صورت معشوقش کشیده شد و صدایی که پر تمنا خواهش میکرد
ه:بابت عوضی بازیم متاسفم قول میدم تکرار نشه
د:میدونم که بازم اتفاق میوفته اما قلبم میخواد باورت کنه
با بوسیدن لبای هم تو تختشون فرو رفتن و تلاش کردن این مکالمه رو دردناک تر نکنن و فقط بخوابن تا بتونن خودشونو برای اتفاق بزرگ تر اماده کنن. تعطیلات تا چندروز دیگه ادامه داشتو بعد از اون دوباره باید برمیگشتن سره کارهاشون و میدونستن که ممکنه نتیجه ی این دعوا، به اینده موکول بشه اما در حال حاضر چیزی جز نگرانی بیش از اندازه براشون به همراه نداشت پس چشماشونو بستن و درحالی که تو اغوش هم فرو رفتن خوابیدن

Part 68

تعطیلات تموم شده بود صبح زود بودو هری داشت آماده میشد تا با دراکو به مدرسه برن
د:لاو یکم عجله کن به اتوبوس نمیرسیم
ه:مگه قرار نبود روزای زوج مامان مارو برسونه؟
د:این ماله وقتی بود که دولت پول بنزین ماشینشو‌ میداد زودباش دیرمون میشه
دراکو گفتو ناهار جفتشونو تو کوله پشتی ها گذاشت اونا وقت نمیکنن که به خونه برگردن تا ناهار بخورنو بعد مدرسه مستقیم میرن سره کار پس باید به فکر ناهارشون باشن
ل:هری آماده شدی؟
ه:چند لحظه صبر کنین عه
با عجله از پله ها پایین اومدو کاپ قهوه ای که لیلی آماده کرده بودو برداشتو داشت به سمت در میرفت
ل:صبر کن قهوه بلوندیو یادت رفت ببری
اتوبوس تو ایستگاه بودو هری با غرغر برگشت تا کاپو بگیره
ل:این قهوه، امروز مستقیم بعد کار بیاین خونه سارا میاد اینجا
ه:سارا دیگه کیه؟
ل:همون دوستم که روانشناسه باهاش صحبت کردمو گفتم جفتتون شاغلین برای همین گفت بعد از ساعت اداری میاد اینجا تا باهاتون صحبت کنه
هری نفسشو از بی حوصلگی بیرون داد چون نه وقت بحث کردن داشت و نه نتیجه ای حاصل میشد
ه:اما مامان من هنوز حقوق نگرفتم چطور میخای باهاش تصویه کنی؟
ل:نگران نباش پدرت هزینشو میده
ه:اما تا جایی که یادمه جیمز همه ی حمایت هاشو قطع کرده در ضمن اون داره میاد خونمون تو محل کارش نیستیم که دولت هزینشو بده
ل:منظورم پدر واقعیته هری، استاد سوروس
ه:مامان من دوست ندارم اون خرج مارو بده
ل:اون پدرته و با میل خودش اینکارو میکنه حالاام برو تا به اتوبوس برسی ممکنه امروز برم جیمزو ببینمو راجب تقسیم اموال صحبت کنیم
ه:باشه بهم خبر بده لاو یو
گونه لیلیو بوسیدو به سمت اتوبوس دوید و با دراکو به سمت مدرسه رفتن
د:من تا ساعت ۷ کلاس دارم ساعت ۸ با سارا قرار داریم کاشکی سریع برسم
ه:خب یکی از کلاستو کنسل کن
د:نمیتونم مامان الیور از همون اول هزینه ی تمام جلساتشو داده اگه نرم بد میشه
ه:هوف منم ساعت ۶ تعطیل میشم و هیچ ایده ای ندارم چطور از اون سر شهر برسم خونه
باهم راجب روزشون حرف میزدن که اتوبوس ایستادو همه پیاده شدن هرماینیو رونو پانسیو بلیز جلو در منتظرشون بودن
هر:چقد دیر اومدین امتحان شروع شده
ه:متاسفم صبح پر مشغله ای داشتیم
تیکشو انداخت و زیرچشمی به دراکو نگاه کرد تا ری اکشنشو ببینه اما اون فقط با خونسردی نفس عمیقی کشید و سکوت کرد
ه:چرا نرفتین تو؟
پ:منتظر شما احمقا شدیم
د:متاسفم زودباشین بریم داخل، اگه بخاطر تاخیر رامون ندن واقعا روزم بد پیش میره
با تایید دراکو همه وارد مدرسه شدنو به کلاساشون رفتن تا امتحان بدن
.
.
.
.
.
.
.
خب خب، یه هفته نبودم چون تازه از سفر برگشتم. یه شخصیت مهم دیگه به کارکترا اضافه میشه و قراره تو فصل دوم بیشتر درموردش حرف بزنیم. بهم اعتماد کنید این کارکتر قراره ادم مهمی باشه
نظرتونو برام بنویسید و از کارکترا و داستان زندگیشون حمایت کنید^^

More painful than before Where stories live. Discover now