Part 23-24

114 18 0
                                    

Part 23

دست هری تو دستای کوچولو و باریک دراکو بود.نسبتشون مثل فیل و فنجون بود.شاید قد دراکو بلند تر باشه اما اون لاغر و باریک بود و هری در کنارش ورزیده و عضله ای
ه:تو هرشب اینجایی؟
د:اره کل روزو صبر میکنم تا شبا بیام اینجا
ه:کسی غیر من از اینجا خبر داره؟
د:نه، اولین نفری هستی که پات به بهشت من رسیده
ه:اینجا برات شکل بهشته؟
د:جایی که کسی آزارت نمیده و قضاوتت نمیکنه و کتکت نمیزنه و تنهاییت رو بهم نمیریزه شکل بهشت نیست؟
هری چند لحظه سکوت کرد.براش دردناک بود که دراکو اینقدر تنهاست.برای اون آزار ندیدن ته خوشبختی بود و خواسته دیگه ای نداشت
د:اینجاست.رسیدیم
اونا کل سقف رو‌ دور زده بودن و رسیده بودن به پله های پشتی.قسمتی از آجر‌ها کنده شده بود و دراکو داخلش رو حفاری کرده بود و خوراکی هارو اونجا پنهان میکرد و بعد روشون آجر میزاشت
د:کمکم کن آجر هارو در بیارم
هری مثل دراکو رو زانوهاش خم شد و آجرهارو در میاورد تا که به خوراکی ها رسیدن
د:نمیدونی چقدر صبر کردم که با یکی تقسیمشون کنم
دراکو خوشحال بود چون به قول خودش خیلی طول کشید تا کسیو به خلوتش راه بده
د:ببین من عاشق اینام امتحانش کن
یه شکلات سمت هری گرفت و یکی دیگه رو با ذوق باز کرد و ازش یه گاز زد.لبخند دندون نماش رو به سمت هری گرفت و منتظر موند نظر اونو بدونه
د:زودباش بازش کن خیلی خوشمزست
هری به دراکو خیره بود و به ذوق و شوقش نگاه میکرد
د:چیه؟چرا نگام میکنی؟
هری همچنان سکوت کرده بود و با شکلات تو دستش بازی میکرد
د:شاید شکلات دوست نداری نه؟
دراکو که از سکوت هری نگران شده بود پرسید و لبخندش کم کم رو لباش خشکید
ه:ممنون
د:من...من ناراحتت کردم؟
ه:نه.. فقط داشتم فکر میکردم
د:به چی؟
ه:به تو تو مدرسه قلدری میشه. برام آزار دهندست که منم جزوه همون قلدرام
د:اما تو تاحالا به من زور نگفتی
ه:ولی به آدمای دیگه زورگویی کردم. منم فرقی با اونا ندارم
هری سرشو با خجالت پایین انداخت و افسوس خورد.حس عذاب وجدان داشت تمام وجودشو جر وا جر میکرد
د:هری؟
انگشتای باریک و نحیفشو رو انگشتای بزرگ هری گذاشت و سعی کرد تو چشماش نگاه کنه
د:تو مثل اونا نیستی
صورت هری رو بالا آورد و تو چشماش خیره شد
د:تو با من خوب رفتار میکنی.این اتفاقیه که تا به امروز فقط از طرف پانسی تجربش کردم
ه:متاسفم دراکو.شاید من برات دوست مناسبی نباشم
د:معلومه که هستی تو بهم آسیب نمیزنی
ه:شاید بزنم توکه منو نمیشناسی
د:اگه میخاستی اینکارو کنی دیروز بهم مشت میزدی اما اینکارو نکردی
اشک تو‌چشمای هری حلقه زد و سعی کرد ناراحتیش رو نشون نده
د:تو قلب مهربونی داری هری من اینو میبینم
دراکو آروم جلو رفت و دستاشو دور گردن هری حلقه کرد و بغلش کرد
د:اشکالی نداره اگر بخوای گریه کنی منم هر از گاهی انجامش میدم
اشک از گوشه چشم هری سر خورد و لباس دراکو رو خیس کرد
د:خودتو خالی کن من قضاوتت نمیکنم
هری دستشو دور کمر دراکو حلقه کرد و چشماشو رو هم فشار داد و هق هق کرد
د:هیشش من پیشتم
همینطور که بغلش کرده بود موهاشو نوازش میکرد و اجازه میداد هری تو بغلش گریه کنه. اشکاش پیراهن دراکو رو خیس میکردن و هق هقاش تو بغلش خفه میشد. با این حال اون همچنان با محبت به گریه کردن تشویقش میکرد.حدود نیم ساعت گذشت و هری آروم تر شد و از بغل دراکو اومد بیرون
د:بهتری؟
هری فین فین کرد و سرشو به مثبت تکون داد
د:بیا... یکم بخور
یه بطری آب معدنی از تو حفره تو دیوار برداشت و سمتش گرفت و اون ازش نوشید
ه:ممنون
دراکو لبخند زد و دستشو رو دست هری گذاشت
د:تو دوست منی پس هروقت نیازم داشتی میتونی باهام صحبت کنی
هری لبخند زد و به ساعتش نگاه کرد
ه:ساعت نزدیک ۳ صبحه باید برگردیم، توام فردا مدرسه داری
د:باشه فردا شب ببینمت؟
ه:لحظه شماری میکنم تا فردا بشه
دراکو خندید و هری رو بغل کرد
د:خوشحالم که دوست پیدا کردم مواظب خودت باش
ه:منم خوشحالم مواظب خودت باش بلوندی
دراکو از بغل هری بیرون اومد
د:از این لقب خوشم میاد
هری در حالی که از پله ها پایین میرفت بهش چشمک زد
ه:بهت میاد
از هم خدافظی کردن و هری به اتاقش برگشت

Part 24

صبح شده بود.روز دوم اخراج اونقدرم که از دور به نظر میومد بد نبود
ه:عاح...چقدرم خوابم میاد
گوشیشو چک کرد و دید ساعت ۱۱عه و از این تعجب کرد که تونسته تا این ساعت بخابه چون یا همیشه باید بخاطر مدرسه زود بلند میشد یا شبایی که جیمز خونه بود ۹ خاموشی بود و ۶صبح بیدارباش
ه:شت چقدر خوابیدم
از تختش بیرون اومد و تو آیینه قدیش به خودش نگاه کرد و لبخند زد انگار چیزی تو هری عوض شده بود.احساس سرزندگی میکرد.از پله ها پایین رفت تا چیزی بخوره که متوجه مادرش شد که تو پذیرایی درحال نقاشی کردن بود و روپوش رنگیشو پوشیده بود
ل:وقت خواب مستر پاتر
ه:صبح بخیر مامان
ل:الان که صبح نیست قندعسلم
ه:مامان من ۱۶ سالمه زیادی برای این القاب بزرگم
ل:یه بچه همیشه برای مادرش بچست
گفت و قلمو رو به رنگ اغشته کرد
ه:گشنمه چیزی داریم تا بخورم؟
ل:بلوندی بازم برات کیک فرستاده
لیلی با خنده گفت و به هری خیره موند، چشمای منتظرش فریاد میزد که منتظر ادامه حرف مادرشه
ه:خب؟
ل:نامش رو اوپن عه
هری سریع نامه رو قاپید و بازش کرد

(متن نامه)
سلام هری.خیلی خوشحالم که دیشب رو باهم گذروندیم واقعا به من خوش گذشت امیدوارم توهم لذت برده باشی.متاسفانه بخاطر شرایط خاصم دوست ندارم کسی از دوستی‌مون خبردار شه پس تا شب نمیتونیم باهم صحبت کنیم اما اگر دوست داشتی امشب هم به دیدنم بیا دوست دار تو بلوندی

هری لبخند زد و دستشو پشت گردنش کشید
ل:وقتش نیست بلوندی رو بهم معرفی کنی؟
ه:اوه اون... چیزه اون... دوستمه
لیلی با شوق جلو اومد و کنار هری ایستاد و بهش خیره شد
ل:اسمش هری... اسمش چیه؟
ه:متاسفم اما نمیتونم بگم
ل:اوه دوست داری مخوف باشی...خوشم اومد
ه:مامااان
ل:باشه باشه، فقط بهم بگو چه شکلیه
ه:هوف اگر بگم ولم میکنی؟
لیلی دستشو رو قلبش گذاشت و دست دیگش رو بالا گرفت
ل:قسم میخورم که زیاد سوال نکنم و اعصاب پسرم رو خورد نکنم
هری به اینکار لیلی خندید و روی صندلی نشست
ه:خب موهاش بلونده... قدش بلنده. لاغره ، ولی بد هیکل نیست و فیته اما از من لاغر تره. پوستش سفیده و چشاش...
لیلی با دقت به هری نگاه میکرد و ذوق کرده بود و منتظر ادامه حرفش بود
ه:چشماش... خاکستریه...آبی مایل به خاکستری
ل:پس خیلی زیباست
ه:اره هست
ل:چند سالشه؟
ه:باید همسن باشیم
ل:عااااا....لاولییی
هری لبخند زد و مادرش بغلش کرد
ل:خوشحالم که بلوندی رو داری ، میدونی که میتونی همیشه راجبش باهام صحبت کنی
ه:میدونم مامان
ل:اما تو... دوسش داری؟
لیلی پرسید و منتظر جواب هری موند
ه:اون فقط دوستمه ما رابطمون اونطوری نیست
ل:اوه کام عان تو با ذوق زیادی راجبش حرف می‌زنی میدونم اون دختر دلتو برده
ه:اوهوم...اما هنوز دوستمه
ل:باشه... احساس میکنم موذبت کردم
ه:یه جورایی
ل:به هرحال خوشحالم که دوست پیدا کردی
ه:ممنون مامان
لیلی به سمت تابلوش برمیگشت و صحبت میکرد
ل:راستی امروز از مدرسه یه معلم میاد. باید درمورد تحصیلت تو این دو هفته صحبت کنیم
ه:حتی وقتی اخراجم کردنم ول کنم نیستن
هری گفت و برای خودش صبحانه رو تو سینی چید و به سمت اتاقش رفت
ل:عزیزم؟صبحانه رو روی میز میخورن
ه:منم قول میدم رو میزنم بزارمش
ل:منظورم میز اشپزخونه بود
ه:باید درس بخونم مامان
ل:هوف از دست تو هری
لیلی غرغر کرد و هری با سینی به سمت اتاقش رفت

کاور جدید چطوره؟ دوست داشتم با شرایط روحی بلوندی هماهنگ باشه.وقتی این قسمتارو میخونم دلم قیلی ویلی میره از کیوت بودنشون شما چی؟=)
لطفا به کارکترا و خالقشون عشق بدید و حمایتشون کنید🫶🏻

More painful than before Where stories live. Discover now