Part 41-42

92 14 1
                                    

Part 41

هرماینی رو به روی لیلی نشسته بودو با نگرانی بهش نگاه میکرد.درسته که به قصد بهم ریختن اوضاع اومده بود اما با دیدن جوی که بعد از حرفاش به وجود اومده بود از کارش پشیمون شد
هر:خانم پاتر؟
لیلی صحبتی نکردو فقط به رو به روش خیره بود.حرفایی که شنیده بود چیزی بود که انتظارشو داشت اما همچنان براش سنگین بود
هر:وای چیکار کردم؟لیلی خوبی؟
هرماینی با نگرانی پرسیدو لیلی سرشو تکون داد
هر:متاسفم نباید بهتون میگفتم
ل:تو کار درستو کردی
لیلی گفتو قطره اشکی از چشماش سر خورد. صورت بی روحش به سمت در بودو به ناکجا آباد فکر میکرد
هر:متاسفم.فکر کردم اگر هری بهتون بگه بهتر باشه اما خودتون اصرار کردین و من مجبور شدم ب...
ل:تو به چشمات اعتماد داری؟
لیلی وسط پر حرفی های هرماینی پرید و با چهره ای سرد پرسید.دختر بیچاره به اشکای زن شکسته شده ی رو به روش خیره شدو با شرمساری سرشو به مثبت تکون داد
ل:باشه.ممنون که خبر دادی
هر:حال هری مساعد نیست و حتی اگر بود هم فکر نمیکنم مایل باشه منو ببینه پس با اجازتون من دیگه برمیگردم خونه
لیلی اشکشو پاک کردو لبخند مصنوعی تحویل هرماینی دادو گفت
ل:این حرفو نزن دخترم تو دوست صمیمیشی ؛صبر نمیکنی تا هری بیدار شه؟
هرماینی دندوناشو با حرص رو هم فشار دادو جواب داد
هر:اون دیگه به من نیازی نداره، میتونه با دوست پسرش وقت بگذرونه منم باید برم پیش دوست پسرم
ل:اون همیشه به وجودت افتخار میکنه دختر عزیزم اما مزاحم قرار عاشقانت نمیشم،حالا زود باش بهم بگو اسم این پسر خوشبخت چیه؟
هرماینی سرشو پایین انداختو زمزمه کرد
هر:رون.رون ویزلی
ل:اوه
لیلی با شرمندگی گفت چون فکر نمیکرد هری دوست پسر بهترین دوستشو زده باشه
ل:سلاممو بهش برسون،هرچند فکر نمیکنم زیاد از ما خوشش بیاد بعد از اتفاقی که افتاد
هر:اون با شما مشکلی نداره،پسر خوبو مودبیه
ل:براتون خوشحالم ؛ بعدا به دیدن هری بیا عزیزم
هر:از دیدنت خوشحال شدم
گونه لیلیو بوسیدو حرفشو بی جواب گذاشتو از در خارج شد.قدم های کوتاه و ارومش بهش زمان میداد تا درگیری های فکریشو جمع و جور کنه و بعد به قراره به اصطلاح عاشقانش برسه اما عذاب وجدان ول کنش نبود و اجازه نمیداد از محوطه حیاط خارج بشه
-اوووم
صدای ناله های خفیفی از پشت نرده هایی که دوتا حیاط رو بهم وصل میکرد شنیده میشد و این نظر هرماینیو به خودش جلب کرد. دنبال صدا رفتو به حیاط بغلی رسید
هر:این چیه؟
رد خون رو نرده ها مشخص بود و این هرماینیو ترسوند اما به زمین که نگاه کرد بیشتر از قبل وحشت کرد چرا که یه پسر بلوند،رو زمین افتاد بود و هاله ای از خون دورش جمع شده بود
هر:ت.ت.تو خوبی؟م.مالفوی؟خودتی؟
دراکو رو زمین افتاده بودو چشماش بسته بودو فقط ناله میکرد از بینیش خون میومدو به نظر میرسید دستش شکسته باشه
هر:چ.چ.چه بلایی سرت اومده؟
چشمای دراکو بسته بودو با ناله خواهش میکرد
د:ک.ک.کمکم ک.ک.کن
هر:کی این بلارو سرت آورده؟
د:ل..لطفا ک.ک.کمکم ک.ک.کن
دراکو سرفه کرد و خون از دهنش به بیرون میریخت.هرماینی که از اعماق وجودش ترسیده بود از جاش بلند شدو دنبال گوشیش تو جیباش گشت
هر:باید به پلیس زنگ بزنم
د:ه..هری
پسر بیچاره که در استانه ی بیهوش شدن بود هریو صدا میکنه و آتش خشم هرماینیو بیشتر میکنه
هر:اره هری،همون ادمی که تو از من دزدیدیش
چند قدم عقب میره و اروم اروم از دراکو فاصله میگیره
هر:بزار دوس پسر عزیزت به دادت برسه
راهشو کج میکنه و دراکورو روی زمین تنها میزاره قدم های تندش اونو سریعا از محوطه حیاط دور میکنه اما ته مونده های وجدانش با رسیدن به نیمه های راه اونو از ترک کردن منطقه منع میکنه
هر:م.ممکنه بمیره
بین ادامه دادن به راهش و رسیدن پیش دوست پسرش و برگشتن و کمک کردم به رغیب عشقیش گیر افتاده بود و ناخونشو با استرس به دندون گرفته بود و فکر میکرد
هر:هوف لعنت بهت پاتر
با بدرقه کردن سیل عظیمی از فوش ها راه رفته رو با دو برگشت و خودشو به خونه هری رسوند و بی معطلی در خونه رو زدو وقتی صدای اومدن لیلیو شنید خودشو پشت بوته ها پنهان کرد
ل:سلام؟
لیلی درو باز کرد اما هیچکسو ندید پس به بیرون نگاه کرد و متوجه دراکو شد
ل:دراکو؟
از در خارج شدو به سمت حیاط بغلی رفتو با دیدن خون جیغ کشید
ل:دراکووووو
با دو وارد حیاط خونه مقابل شدو نبضشو چک کرد چون حالا بلوندی رو زمین بیهوش شده بود
ل:هنوز زندست..دراکو؟صدامو میشنوی؟
وقتی جوابی از بلوندی نشنید به اورژانس زنگ زدو طولی نکشید تا آمبولانس رسیدو جسم بیهوششو به بیمارستان منتقل کرد و لیلی هم همراهش به بیمارستان رفت

More painful than before Where stories live. Discover now