Part 57-58

81 10 4
                                    

Part 57

خورشید بار ها خودشو پنهان کرد و دوباره با سماجت به اسمان برگشت و روزها سپری شد و بالاخره روز موعود فرا رسیده بود.هری باید به مدرسه برمیگشت و بعد از عادت به گذروندن روزهاش با یک نفر برگشتن به یک جمع مسموم براش پر از استرس و نگرانی بود
د:لاو میشه یکم آروم باشی؟
دراکو گفتو دست هریو از دهنش بیرون کشید که مشغول جویدن ناخوناش بود
د:چرا اینقدر استرس داری؟
ه:هیچی فقط بخاطر رویارویی با درسامه
د:بیخیال هری تو تا به امروز درس حتی به کوچیک ترین قسمت بدنتم نبوده
ه:هوف حق باتوعه فقط نتونستم دروغ بهتری سر و پا کنم
د:پس چرا بهم نمیگی چیشده؟
هری پشت گردنشو خاروند چون نمیدونست باید چطور سر بحثو باز کنه
ه:اول اینکه،اون کسی که برای تو یه استاده سادست با من نسبت خونیه ناجوری داره
د:اون بهت کاری نداره.مگه نگفتی به مادرت قول داد پاپیچ نشه؟
ه:اره اما این برای وقتی بود که باهم بودن نه زمانی که تصمیم گرفتن جدا شن
د:من مطمئنم اون به ضررت کار نمیکنه پس نباید نگرانش باشی
ه:اخه این تنها بدبختیم نیست
د:دیگه چیه؟
ه:هرماینی،اونم هست
د:ببین دوستی شما قوی تر از اینکه با این مسخره بازیا خراب بشه
ه:تو از همه چیز با خبر نیستی
د:منظورت چیه؟
ه:راستش،عام،یه چیزی هست که باید بهت بگم
دراکو رو پای هری نشستو دستشو دور گردنش حلقه کرد
ه:عام هرماینی فقط بخاطر رون باهام کات نکرده
د:پس چی؟
ه:چیزه.اون..عاشقم شده
د:اوه
چشمای دراکو گرد شدو با تعجب به هری خیره موند چون اصلا انتظار نداشت دختری مثل هرماینی که عالم و ادم از غرور و ملاک های سرسختانش حرف میزنن عاشق پسری بشه که پر از دردسر و بدنامیه
ه:اوهوم یکمی زیادی ازمون عصبیه
د:حتما فکر کرد رابطت با من هم چیزیه که شمارو جدا کرده
ه:یه جورایی
د:دختر بیچاره.متاسفم که اینطوری شد
ه:اینکه تقصیر تو نیست حتی اگه تو زندگیم نبودی هم نمیتونستم باهاش باشم.اون بیش از حده ممکن شکل خواهراست و نمیتونم شکل دیگه ای بهش نگاه کنم
د:ولی فکر میکنم بهتره امروز باهاش صحبت کنی یا اگر میخای من اینکارو برات میکنم
ه:فکر میکنی باید اینکارو بکنیم؟
د:معلومه که اره من ازین ناراحتم که تو بخاطر من دوستتو از دست دادی
ه:اولا که بخاطر تو نبود دوما من مطمئن نیستم تحویلم بگیره
د:بدجنس نباش اون اینقدرم بد نیست
ه:اوه جدی؟دوست داری آخرین حرفایی که قبل بلاک کردنم بهم زده رو بخونی؟
د:نه دوست ندارم اما باید اینو در نظر بگیری که اون همیشه بهت کمک کرده و کنارت بوده و حتی اگر میخای باهاش تموم کنی لایقه یه خداحافظی شرافتمندانست
هری چند لحظه ای سکوت کرد و به چشمای پاک و معصوم دراکو خیره شد تا بتونه تشخیص بده که این حرفا بخاطر خلوص نیته یا فقط قصد داره خودشو یه فرشته ی دلسوز نشون بده و لعنت به اون چشما که در بدبینانه ترین حالت هم سرشار از صداقت و زیبایی ان
ه:هوف،باشه امروز باهاش حرف میزنم
د:ممنونم.در ضمن،لطفا امروز با مادرت مهربون تر باش طفلکی‌از بس بهش بی توجهی کردی مریض شده مدام غصه میخوره.دیشب شنیدم که داشت گریه میکرد
ه:چیکار کنم؟ازش بابت خراب کردن زندگیم تشکر کنم؟
د:هری لطفا باهاش مهربون باش اون مادرته
ه:اما
د:لطفا اینکارو بخاطر من انجام بده
دراکو سریع گفتو نزاشت هری ادامه بده
ه:باشه.اما این فقط بخاطر توعه
د:مرسی ددی
لبای هریو بوسیدو از رو پاش بلند شد
د:مامانت منتظرمونه باید سریعتر صبحانه بخوریمو بریم مدرسه
گفتو با هری از پله ها پایین رفتن.لیلی با عجله میزو میچیدو استرس داشت و این نسبت مادر و پسری رو تایید میکنه
د:اوه،چه بوی خوبی
ل:سلام قند عسلم،میبینم که بیدار شدین
دراکو جلو رفتو لیلی گونشو بوسید
ل:براتون تخم مرغو بیکن درست کردم چند دقیقه دیگه پنکیک ها هم آماده میشن، بلوندی،شیر میخوری یا آب پرتقال؟
د:لازم نبود اینقدر زحمت بکشی من بقیشو خودم انجام میدم
دراکو تشکر کردو از پشت لیلی میگذشت و با چشماش به هری اشاره میکرد تا تشکر کنه و اون چشم غره رفت و چیزی که ازش خواستو عملی کرد
ه:ممنون بابت صبحانه
لیلی خوشحال از اینکه بعد یک هفته هری باهاش حرف زده،ذوق زده جواب داد
ل:نوش جونت چیزه دیگه ای میخای؟
ه:نه
هری نمیخاست با مادرش چشم تو چشم بشه پس سرشو پایین انداختو برای خودش تخم مرغ ریخت.دراکو آروم از پشت لیلی زمزمه کرد
د:همینم تلاش خوبی بود نه؟
لیلی لبخند زدو سرشو تکون داد
ل:هروقت صبحانتون تموم شد بیاید بیرون من میرم ماشینو آماده کنم
د:ممنون خانم پاتر
ل:منو لیلی صدا کن عزیزم
د:ممنون بابت تمام خوبی هات،لیلی
گونه های دراکو از خجالت سرخ شدو رو پوست سفیدش به وضوح دیده شد. اون عادت نداشت که با بزرگتر ها صمیمی بشه
ل:بیرون منتظرتونم پسرای من
سوییچ ماشینو برداشتو از در بیرون رفت
ه:هوف،ببخشید مزاحم شدم اما اگر سریعتر بخوری راه میوفتیم
هری با اخمایی که با کیوت ترین حالت ممکن بهم چسبیده بودن گفت و ادامه صبحانشو تو ظرف غذاش ریخت
د:الان به رفتار خوب مامانت با من حسودی کردی؟
دراکو یه ابروشو بالا دادو با نیشخند به هری خیره شد
ه:نخیر،میدونم تو فقط برای منی
دراکو خندیدو جلوی هری خم شد
د:وقتی حسودی میکنیو دوست دارم.کیوت میشی
نوک دماغ هریو بوسیدو اون با عصبانیت نگاهش کرد
ه:خودت کیوتی
د:حتی وقتی میخای اثبات کنی که کیوت نیستی هم کیوت میشی
ه:میخای بمیری؟
د:باشه باشه.من تسلیمم
دراکو به عصبانیت هری خندیدو شیرشو سر کشیدو صبحانشو با تمام سرعت خورد.بعد از جمع کردن ظرفا سریع اماده شدن و سوار ماشین شدن تا همراه با لیلی که زودتر از اونا تو ماشین نشسته بود به سمت مدرسه برن

More painful than before Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora