Part 11-12

165 27 8
                                    

Part 11

هری از در بیمارستان خارج شد و به سمت ماشینش  حرکت کرد دقیقا سمت هرماینی که به ماشین تکیه داده بود و سیگار میکشید و سعی میکرد وانمود کنه که اصلا بابت چندین ساعت منتظر موندن تو این بیابون برهوت ناراحت نیست
ه:واقعا بهش نیاز دارم
هرماینی بدون هیچ حرفی پاکت سیگارو سمتش گرفت و اون ازش برداشت و با فندک روشنش کرد. طبق معمول هری احمق تر از اینکه به سکوت پر از دلخوری هرماینی توجه کنه و یا شاید بیش از اندازه از اوضاع نا به سامانی که دیده عصبیه و قصد داره انرژیشو صرف روانی های داخل تیمارستان کنه نه کسی که تحت هر شرایطی در نهایت اونو میبخشه
ه:تو این چند ساعت نمیدونی چند بار زندگیشو نجات دادم.تا رومو اونور میکردم قصد جونشو میکردن
هرما:اوضاعش چطوره؟
ه:تو پروندش نوشته اسکیزوفرنی حاد
هرما:اوه؛کاری ازمون ساختست؟
ه:من نمیتونم باور کنم.دراکو آزارش به مورچه هم نمیرسید تو میدونی که چی میگم درسته؟
هری با صورتی پر از خط و چروک از برای ناراحتی، پیش هرماینی گله کرد چون هرچقدر هم موجود قوی و موفقی باشه به سنگ صبورش نیاز داره که بهش یاداور بشه برای درست کردن شرایط باید اول خودش دیوونه نشه
هرما:هری؟
برعکس انتظار جناب روانشناس هرماینی با جدیت صداش کرد و از نگاهش میشد فهمید که قصد نداره حرفی بزنه که مرهم دردش باشه بلکه چند مرحله جلو تره و میخواد سوالاتی بپرسه که زیاد جالب نیست اما نیازه تا جوابشونو بدونه
هرما:من پرونده های زیادی رو تا الان حل کردم اما تو داستان شما چندتا پازل سر جاش نیست و من نیاز دارم تا شفاف سازی کنی
ه:هر؛ باز کردن زخمای قدیمی کمکی بهم نمیکنه
هرما:باید دوباره ذکر کنم که لازمه راجبش بدونم؟
هری ناچار تر از همیشه برای حفظ کردن ارامشش نفس عمیق میکشه
ه:تو ظرفیت تحمل کردنشو نداری
هرما:معذرت میخام؟؟؟
هرماینی عصبی پرسید و هری از سیگارش یه پک عمیق کشید و با بی حوصلگی جواب داد
ه:بعدا برات تعریف میکنم.میخام اینجا بمونم و لازمه چنتا از وسایلمو برام بیاری اینم کلید خونم
کلیدو تو دست هرماینی انداخت و سوییچ ماشینم داد بهش اما این چیزی نبود که هرماینی انتظار داشت بعد از جمله توهین امیزی که بهش گفت بشنوه
هرما:من بردت نیستم مرتیکه عوضی
هرماینی در حالی که داشت سوار ماشین میشد گفت و با یک چشم غره غلیظ هری رو با خاک یکسان کرد و با سرعت دور زد و با کشیده شدن چرخ های ماشین روی زمین بدون اسفالت، خاک تو هوا پراکنده شد و مستقیما رفت تو حلق هری و اونو به سرفه انداخت
ه:همه دورم دیوونه شدن
سیگارشو پایین انداخت و رفت داخل. تو راهرو صدای داد و بیداد میومد پس صدارو دنبال کرد و دراکو رو دید که زیر دست جلادای سیاه پوش تقلا میکرد
د:خواهش میکنم.من که کاری نمیکنم چرا میبندینم؟
-همیشه اولش همینو میگی
د:ولم کن،بهم دست نزن
نگهبان دستای دراکو رو از پشت گرفته بود و اون با پاهاش سعی میکرد که اونارو از خودش دور کنه
د:کمککککک
-هیچکس صداتو نمیشنوه عوضی
نگهبانا خندیدن و دراکو تقلا میکرد و سعی داشت خودشو نجات بده
د:کمکککک..بِرَننننن..پانننن..کمکککک
دراکو فریاد میزد و نگهبان یه مشت بهش زد تا ساکتش کنه
د:اخ،چرا می‌زنی؟
خون از دماغ دراکو سرازیر شد
-دهنتو ببند.وقتی اون زنارو‌ شکنجه میدادی باید بهش فکر میکردی
د:من هیچکاری نکردمممم
ه:ولش کن
هری داد زد و نگاها به سمتش برگشت
د:هری؟
هری نگاه گذرایی به دراکو کرد و سریعا خط نگاهشو عوض کرد. بعد از این همه سال خیره شدن به دوتا تیله ی خاکستری رنگ معشوقش اونم وقتی با بهت و ناباوری بهش نگاه میکنه جزوه سخت ترین کارا بود اما سخت تر از اون زنده نگه داشتن مردی بود که همه تو این زندان منتظر یک فرصت برای کشتنش بودن پس رو به نگهبان کرد و با سرعت به سمتش اومد و یه مشت حواله صورتش کرد اون یکی نگهبان که از حرکت هری شوکه شده بود دراکو رو رها کرد و اون روی زمین افتاد
ه:فکر کردی کی هستی؟تو حق نداری به هیچ بیماری آسیب بزنی عوضی
-دکتر اون یه بیمار خطرناکه وقتی اثر ارامبخش از بین بره به هرکی نزدیکش شه آسیب میزنه
ه:فعلا که نزده توام بهتره از جلوی چشمام گمشی وگرنه اونی ک بهت صدمه میزنه منم
نگهبان از زمین بلند شد و درحالی که هنوز از برخورد هری نسبت به دراکو شوکه بود به همراه همکارش از در بیرون رفتن
د:تو؟اینجا؟
دراکو به سختی میتونست باور کنه که مردی که جلوش ایستاده هریه. یعنی واقعا خودشه؟اون هریه؟ همون هریه سابق؟
د:ی.یعنی... من مردم؟
هری به سمت دراکو میرفت که رو زمین مات و مبهوت بود و با چشمای خستش هر حرکتشو انالیز میکرد.چطور باید بهش اثبات میکرد که دنیا هنوز اونقدر تلخ نشده که منو تو عالم غیب ببینی؟ هرچند که با چیزایی که از سر گذروندی شاید خوشبینانه ترین احتمال برات رویارویی با من تو بهشته، البته جایی که تو بهش میگی بهشت و در حقیقت فرقی با جهنم نداره
ه:منم،هری
قلبش له له میزد تا بتونه دوباره اون جسم نحیف و تو دلبرو رو بغل کنه اما میدونست که انتظار لطافت از تنی که هزار رنج و سختیو تحمل کرده یک انتظار بی جاست پس چاره رو در خم شدن و در اغوش کشیدن این زخم خورده ی شکسته شده دید
ه:متاسفم،همه اینا بخاطر منه
دراکو با اکراه دستشو رو کمر هری گذاشت و چند بار بهش دست زد تا ببینه واقعیه
د:من دارم لمست میکنم.تو واقعی ای.این خیال نیست،پان میگفت تو واقعی نیستی و تو خیالمی اما تو اینجایی
ه:من اینجام،متاسفم بابت هرکاری که در حقت کردم.نمیزارم بهت آسیب بزنن دیگه اجازه نمیدم کسی اذیتت کنه
با شنیدن جمله هایی که سال هاست بهش باور نداره پلک های خسته و غمگینشو رو هم گذاشت و فقط با صدایی که مملوع از ناراحتی بود صحبت کرد
د:این حقیقت داره؟تو اینکارو کردی؟
هری تو بغل دراکو بغض کرده بود چون نمیدونست باید چطور جوابه کسی که زندگیش به دستای کثیف اون نابود شده رو بده
ه:متاسفم،من واقعا متاسفم
د:پس حقیقت داره
غصه از گوشه چشمش سر خورد.هرچند که براش واضح بود که هری مسبب تمام این اتفاقاته اما انگار برای زنده نگه داشتن عشقش در قلب ضعیف و سادش مدام به خودش دروغ میگفت و هری رو از هر تهمتی، رفع اتهام میکرد
د:میدونم من معشوق خوبی نبودم اما چرا؟چرا باهام اینکارو کردی؟
هری هق هق کرد و سعی داشت توضیح بده که دراکو موهاشو از پشت کشید و صورتشو عقب آورد و تو چشماش نگاه کرد
د:اشکای مزخرفتو برای خودت نگهدار و جوابمو بده.چرا؟چرا باید اینکارو میکردی؟
ه:من ....متاسفم
دراکو هری رو به عقب هل داد و شروع کرد با خشم نفس نفس زدن
د:تو اخرین پناه من بودی
ه:درا من متاس...
د:تو اخرین پناهه کوفتی من بودیییی
دراکو فریاد زد و با اکو شدن صداش نظر خودش به بلندی فریادش جلب شد. از گوشه ای به گوشه ی دیگه نگاه میکرد و لرزش دست هاشو حس میکرد که کاملا از کنترلش خارج بود و نمیتونست مانعشون بشه
د:نههههه نههههه
هیچکس نمیدونست چرا فریاد میزنه. ایا از لرزش غیر ارادی دستاش ترسیده؟ یا صدایی تو سرش شروع به نطق کرده که موهاشو میکشه و فریاد میزنه؟
ه:دراکو...درا
د:خفه شو خفه شو خفه شووووو
دراکو جیغ میکشید و خودشو میزد.هری که حالا مطمئن شده بود برای حفظ امنیتش مجبور به دخالته جلو رفت و سعی کرد جلوشو بگیره
ه:خودتو نزن... دراکو گوش کننن
د:خفه شووووو نهههه نههه بهم نزدیک نشوووووو
با بلندتر شدن صداش نگهبانا داخل اومدن و دراکو رو از هری دور کردن و داشتن لباس مخصوصو تنش میکردن تا از دستو پا زدنش جلوگیری کنن
ه:بهش آسیب نزنین خواهش میکنم
د:کمکککک،هری کمکم کنننن
برن داخل اومد و از کنار هری رد شد
ب:لطفا اینجاشو به من بسپار دکتر پاتر، من با این رفتارش اشنام
برن با ارامش جلو رفت و یه سرنگ پر از داروی بیهوشیو از جیبش بیرون اورد. صحنه ای که برای دراکو تکراری اما همچنان دلهره اور بود پس بیشتر تقلا کرد اما با دو نگهبانی که دستاشو گرفته بودن و بدنشو به دیوار چسبونده بودن فقط خودشو خسته میکرد چون هیچ راه فراری وجود نداشت
د:هری کمکم کن، اگه میخای ببخشمت کمکم کن هری لطفا
هری قدمی برداشت تا در جواب التماس های دراکو اقدامی کنه اما برن مانع شد
ب:بهم اعتماد کن پاتر من نمیخام به خودش اسیب بزنه
د:دروغ میگه هری، من دراکوام منو یادت بیار عوضی من همونیم که عاشقت بود
حرف های دراکوی بوی ترس و علاقه ی مصنوعی برای نجات پیدا کردن از چنگ سرنگ رو میداد اما هیچ کدوم از حرفاش تاثیری نداشت چون برن قبل از اینکه دراکو بیشتر هریو بهم بریزه سرنگو تو گردنش فرو کرد و موادشو وارد بدنش کرد
د:هرییی...هری...ه...ری
دراکو تو دست نگهبانا بی جون شد و آروم آروم بیهوش شد

Part 12

قدم های بلند برن مسیر طولانیه راهرو های تیمارستانو با سرعت طی میکرد و این هری بود که دنبالش میدوید
ه:چی بهش تزریق کردی؟
ب:شما با بیمار ارتباط دارید.این حجم از توجه به یک بیمار بی سابقست پس شما صلاحیت درمانشو ندارید
ه:برن این ربطی بهش نداره جون اون در خطره
ب:جون همه اینجا در خطره
ه:برن صبر کن.ببین تو مرد خوبی به نظر میای پس چرا بهش کمک نمیکنی؟
ب:من دکتر خوبیم و به کسی که لایقشه کمک میکنم
ه:اون لایقشه.برن صبر کن.صبر کن
ب:دکتر شما دارید مانع انجام وظیفه من میشید چون اون مرد تنها ادم این تیمارستان نیست
ه:باتوام مرتیکه اشغال
هری که از دویدن دنبال برن خسته شده بود و دیگه پاهاش و نفسش یاری نمیکرد روپوش برن رو کشیدو مجبورش کرد بهش گوش کنه
ه:تو هیچی راجب ما نمیدونی.اگر اون الان اینجاست تقصیر منه
ب:پس بگو که بدونم
ه:این چه کمکی بهش میکنه؟
برن بی حوصله از سوال و جواب کردن با هری روپوششو‌ از چنگش ازاد کرد و عقب کشید
ب:من باید برم
ه:باشه باشه.بهت میگم
برن که به خواستش رسیده بود هری رو به داخل اتاقش که در نزدیکی اونا بود هدایت کرد و مشتاقانه پشت میزش نشست
ب:میشنوم
ه:باهام جوری رفتار نکن انگار مریضتم
ب:ببینید دکتر پاتر،شما باید با من صادق باشید.من نمیخام هرکس اینجاست رو بکشم. برعکس تصور شما من معتقدم خیلی هاشون لایق این نیستن که این شکلی بمیرن.منکر کارای وحشتناکی که کردن نیستم و باید مجازاتشو بکشن اما نباید زجرکش بشن.همین دیروز اولین نفرشون جلوی چشمم به بدترین شکل ممکن مرد.میتونی یه پسر ۱۹ ساله رو تصور کنی که تو اول جوونیش لایه لایه پوستش سوخت و با ۱۶ ساعت درد کشیدن مرد؟حتی نمیتونستم بهش ارامبخش بزنم یا شاهرگش رو ببرم که دردش تموم شه.اون ۱۶ ساعت درد کشید پاتر
برن باعذاب وجدان بدی باهری حرف میزد پر واضح بود که مجبور به تحمل بود و کاری هم از دستش بر نمیومد
ه:تو معتقدی که دراکو لایق مرگه؟
ب:پیشینه ای که ازش میبینم تجاوز و قتل های فجیحه.هیچ پیش زمینه ای پیدا نمیکنم که منو قانع کنه.اون مردا رو تا سر حد مرگ شکنجه داده و زنارو تا حد امکان آزار داده.اگر قربانی آخر رو زود پیدا نمیکردن اونم میکشت.باید کمکم کنی پاتر، پرونده اون خیلی سنگینه و نیاز دارم قانعم کنی تا بتونم بهت کمک کنم
ه:تو هیچی از اون نمیدونی.اون بخاطر من اینجاست
ب:متوجهم که رابطه ای بینتون بوده.الان تو ساله ۲۰۲۲ هستیم دکتر، من شمارو بابت روابطتون قضاوت نمیکنم
ه:مطمئن نیستم بعد از گفتنش بهت هنوزم قضاوتم نکنی و ازم خوشت بیاد
ب:بیا صادق باشیم من همین الانشم ازت خوشم نمیاد
این اولین بار بود که هری از تیکه شخصی خوشحال بود.انگار که تاییدی گرفته بود تا بتونه صحبت کنه چون هرچقدر برن به جایگاه هری حسودی کنه اما پر واضحه که پزشکه منصف و دلسوزیه که دوست نداره هیچ کدوم از مریضاشو بکشه و دنبال کوچک ترین نور سوی امیده تا بتونه اونارو از این هچل در بیاره
ه:از صداقتت مچکرم
ب:بهتره قدردانی های از سر اجبارتو کنار بزاری دکتر پاتر و برام تعریف کنی
ه:موضوع برای خیلی سالا پیشه
ب:ازاولش بگو،چطور با دراکو آشنا شدی؟
ه:اون همسایه دیوار به دیوارمون بود
برن با دقت به هری گوش میده که قرار بود مباحث سنگینی از گذشته رو براش باز کنه

روزی دوتا پارت میزارم و متوجهم که الان خیلیاتون درس و امتحان دارید و احتمالا تا خرداد درگیرین اما هر دو روز ۱۰دیقه وقت بزارید و از داستان لذت ببرید
لطفا به من و داستانم عشق بورزید و حمایتش کنید

More painful than before Where stories live. Discover now