*part 6*

1K 108 6
                                    

6

فلیکس ویو:

چشمامو باز کردم بلند شدم و رفتم دستو صورتمو شستم... پاشدم به سمت اتاق خودمو جیسونگ رفتم..
اون عوضی چقد وحشیه.. درو باز کردم و با چیزی که دیدم سرجام خشکم زد...

÷هی جیسونگ.. جیسونگگگ.. چیشدههه..
جیسونگ کبود و خونی رویه زمین افتاده بود و هرچقد صداش میزدم جواب نمیداد..

نبضشو گرفتم خیلی اروم میزد... پاشدم زود از اتاق بیرون رفتم تا کمک بخوام...
÷هیی .. کسی اینجا نیستتت.. یاا بیاید کمکم کنیدد..جیسونگ بیهوشه حالش بده...یااا مینهی شیییی..
بادیگارد:هی کوچولو سرصدا نکن
÷سرصدا چیه دوستم داره میمیره بیا کمکککک
بادیگارد :خب چیکار کنم برو خودت کمکش کن ارباب به من اجازه ورود به عمارتو نمیدن
÷مرده شوره خودتو رییستو باهم ببرن
÷یاا مینهی شی شما کمکم کنن
مینهی :برایه چی باید به شما هرزه ها کمک کنم؟ شما هم مثل هرزه هایه دیگه میمیرید...هه
اشغال عوضی

زود به سمت اشپز خونه رفتم یه مسکن و باند و کاسه اب ولرم برداشتم به سمت اتاق رفتم..
جیسونگو رویه تخت دراز دادم و اول مسکنو با اب یه خوردش دادم و بعد شروع کردم شستن زخماش... هوشیاریش پایین بود... دیگه تحمل دردو نداشت و بیهوش شد..

بعد اینکه زخماش و کبودی هارو شستم با باند بستمشون و خودم هم رفتم پیشش دراز کشیدم و شروع کردم به نوازشش
.
.
.
یک ساعته که جیسونگ تب داره و پایین نمیاد هرکاری که میشد کردم اما بازم تبش پایین نیومده..

مضطرب نشسته بودم گوشه تحت و ناخونامو میجوییدم... صدایه در عمارت اومد بدو بدو از اتاق رفتم بیرون اونایی که اومده بودن هوانگ و لی بودن و دونفر دیگه هم پیششون بود... زود رفتم پایین و از یقه یه لی مینهو گرفتم همشون تعجب کرده بودن

÷تویه عوضی با جیسونگ چیکار کردی هاااااا
×هی چیکار میکنی لی فلیکس
÷این دوسته عوضیت معلوم نیست که با جیسونگ چیکار کرده که جیسونگ از صبحه بیهوشه و بدنش پره زخمایه عمیقه.. یک ساعتم هست که تب داره... هوشیاریش هق.. خیلی پایینه اگه چیزیش شه میکشمت لی مینهوووو

+تو چی داری میگی جیسونگ الان کجاست؟؟؟
÷تویه اتاقه
همشون سمت اتاق راه افتادن منم پشت سرشون رفتم..
همشون از حاله جیسونگ متعجب بودن
°تو باهاش چیکار کردی مینهو هیونگ
*مینهو  میخواستی این بچه رو بکشیییی هااا این چه وضعشه هاا

لی مینهو جیسونگو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاقش رفت...
جیسونگو رویه تخت گذاشت و برگشت پیشه ما
+چانگبین به جونگین زنگ بزن و بگو هرچه زود تر بیاد
°باشه
+کسی نیاد اتاقم
* تو چقد شبیه جوجه ای
°اره دقیقا
*من بنگ چانم رفیق هیون و مین
°منم سعو چانگبینم رفیق اون دوتا بی احساس
÷خوشبختم .. منم لی فلیکسم..... برده هوانگ هیونجین
×خب دیگه برو تو اتاقت
÷چشم

رفتم تویه اتاق و رویه تخت نشستم و شروع کردم به فحش دادن تک تکشون ..
دکتر اومد و رفت تویه اتاق و بعد نیم ساعت اومد بیرون... جیسونگ هنوز تویه اتاق اون عوضی بود...
*جونگین حالش چطوره؟
•خب اون پسر وضعش وخیمه و ممکنه تا سه روز بهوش نیاد.. من زخماشو بخیه زدم و پانسمان کردم... دیگه بقیش دسته مینهو هیونگه
°باشه .... ما دیگه میریم. جونگینا باید ددیت بخاطر دکتر خوب بودن بهت جایزه بده.. چی میخوای بیبی؟
×چندشا..اک بای
*منم برم پیشه سونگمینم بای
اونا رفتن و منو هوانگ تنها شدیم... دیگه نتونستم تحمل کنمو بهش توپیدم
÷تو و اون دوستت روانی چیزی هستید؟؟؟ از تیمارستان فرار کردیددد.... ما چه گناهی داریم هاااا
×تمومش کن
÷چیو تموم کنم هااا شما عوضی ایدد یروز از دستتون فرار میکنیم حالا میبینید
یه سیلی بهم زد که سرم به طرف دیگه کج شد

×سره من داد نزن هرزههه... مگر اینکه تو خواب ببینید از دست ما فرار کنید
از موهام گرفت و منو برد تو اتاق و یه لگد بهم زد که پرت شدم رو سرامیک و درو قفل کرد و رفت..
همون جا دراز کشیدم و گریه کردم تا خوابم برد


A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt