*part 18*

321 50 17
                                    

18

هیونجین ویو :

از دیشبه واقعا عصابم خورده امشب باید با بچه ها حرف بزنم

اون عوضی مارو تعقیب میکنه.. فلیکسو جیسو هنوز خواب بودن پاشدم اماده شدم و سمت شرکت حرکت کردم...

منشی:سلام رییس هوانگ
×سلام.بیا تو اتاقم
منشی:چشم رییس

کتمو دراوردم و از چوب لباسی اویزون کردم ( ازهمونا که تو فیلما بغله میز کارشون هست درازه کتاشونو اویزون میکنن)
درباز شد و منشی اومدم تو

منشی :رییس قهوه میل دارید؟
×نه بیا بشین باید حرف بزنیم

اومد رویه صندلی جلویه میزم نشست و برگه هارو داد دستم
منشی:رییس.سازمان تحقیق کرده و چیزایی که به دست اوردیم همشون تو این برگه ها ان
×اوکی

منشی :قربان.اونا یه باند مافیا هم دارن که دارن ادمون رو پرورش میدن . به نظر میاد میخوان به یه باند حلمه کنن.. اونا رییسشونو نشون نمیدن اما یه نفر یه اسم هوسون بجایه رییسشون هست که وقتی سابقشو بررسی کردیم چیزی دستگیرمون نشد

ولی اون پسر شبیه یه نفر دیگه بود که وقتی سابقه اون رو بررسی کردیم فهمیدیم که این همونه و نکتش اینجاست که اون پسر برادر زاده یه متیو هست و یعنی اینکه با جکسون هم فامیله

خب اگه بهش دقت کنیم میبینم که ما باند متیو رو نابود کردیم و اینکه با جکسون هم دعوایی داشتید و این شرکت موقعی اوج گرفت که متیو و جکسون ناپدید شدن

×یعنی میگی که اونا متیو و جکسونن؟
منشی:احتمال این زیاده. شما گفتید که به هان جیسونگ و لی فلکیس میخواستن تجاوز کنن و خب اونا الان دارن میگن که هان جیسونگ و لی فلکیس رو میخوان

×اوه درسته. باشه تو برو چیزه دیگه ای دستگیرت شد بگو
منشی:چشم.

باورم نمیشه ینی ما بازیچه دست متیو و جکسون شدیم؟ زنگ زدم به مینهو هیونگ
×هیونگ سریع باید بیاید مخفیگاه بدویید
+چیشده
×فقط بیااا

به همه بچه ها زنگ زدم به بیان و خودمم راه افتادم به سمت انبار
.
.
.
+چیشده؟
×مینهو هیونگ.. فکنم پیداشون کردیم
+چی داری میگی. واقعا؟ بگو ببینم کین
×اونا.. خب..اونا متیو و جکسونن
*چیییی
°اون عوضی چطور جرعت کردههه

*اونا هرچه زود تر زهرشونو میریزن
°درسته

+یعنی.. الان جون جیسونگ و فلیکس در خطره.. باید هرچه زود تر بریم دنبالشونننن

سریع پاشدیم مینهو و چان رفتن عمارت مینهو و منو چانگبین رفتیم عمارت من
.
.
×امیدوارم چیزی نشده باشه.. امیدوارم..
وارد عمارت شدیم همه چی شکسته شده بود و نگهبانا مُرده یا زخمی رویه زمین ولو شده بودن

×اینجا چخبرهههههههه فلکیسسس کجاییییی
نگهبان :قربان.. قربان.. اونا.. اونا فلکیس.. شی رو.. بازور.. بردن.. ما.. نتونستیم.. جلوشونو.. بگیریم
×نههههههه هق

A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد Where stories live. Discover now