11
.مینهو ویو:
بعد اینکه اون کوچولو رو زدم رفتم بیرون یکم تویه ماشین لب دریا نشستم و بعد نیم ساعت فکر کردن به عمارت برگشتم.... من واقعا چرا اونو میزنم مگه اون چه گناهی کرده...اما..اما اگه نزنمش و باهاش خوب باشم ممکنه حسی بهش پیدا کنم..اما الانم مطمعن نیسم که حسی بهش ندارم ...جیسونگ کوچولو امیدوارم منو ببخشی...ساعت دوازده شب بود
به اتاق جیسونگ رفتم درو باز کردم و بدم میخواست با جیسونگی که رویه تخت خوابیده مواجه بشم اما..
با صحنه ای که جلو چشمام دیدم دنیا رو سرم خراب شد جیسونگ رویه زمین دراز کشیده بود و زمین غرقه خون بود..
+جیسونگگگگگ
سمتش رفتم دستاش سرد بود زود گوشی رو دراوردم و به اورژانس زنگ زدم
×چیشد... هییی جیسونگگ چیکار کردی هیونگگگ
÷جی... جیسونگگ نههه جیسونگگگ هققققق جیسونگگگهیونجین فلیکسو بغل کرد و سعی کرد بهش ارامش بده... اورژانس اومد و جیسونگو برد ما هم پشت سرش.. راه افتادیم..
.
.
.
دو ساعته که تویه اتاق عمله...+چان.. چان چیشد.. بگو که زندس... دِ حرف بزننن
*مینهو اون.. اون رفته کما
÷نههه هقق
×اروم باش فلیکس اروم باشش
.
.
.
مینهو ویورفتم رویه صندلی جلویه بیمارستان نشستم و با خودم فکر کردم برایه چی اون بچه رو میزدم... به خودم فحش دادم دستمو کردم تو موهام و چنگشون زدم...
اگه اون بچه هیچوقت به هوش میاد چی... اگه بمیره چی... نه نه نمیتونه بمیره و منو تنها بزار
+نههههههه
.
.
×مینهو هیونگ پاشو بریم
+.....
×مینهو هیونگ توروخدا پاشو بریم گفتن که خبر میدنفلیکس بهم چپ چپ نگاه میکرد... خب حق داشت.. من بهترین دوستشو ازش گرفتم...
+میخوام برم پیشش شما برید
×اما...
+نشنیدی گفتم برید
.
.
نویسنده ویو :مینهو به سمت اتاقی که جیسونگ توش بود رفت..
جسم بی جونه پسر کوچولوش رویه تخت بیمارستان دراز کشیده بود.. سمتش رفت و دستشو گرفت و سرشو گذاشت رو لبه یه تخت جیسونگ و خوابید
احساس پشیمونی داشت خفش میکرد .... واقعا احساس پشیمونی میکرد
.
بعد خونه اومدنشون مینهو دیگه حرفی نمیزد فلیکس هی بهش فحش میداد و اون چیزی نمیگفت چون حقش بود که فحش بخوره...اگر کسه دیگه ای جایه جیسونگ بود مینهو قطعا به کتفشم نبود اما متاسفانه اون سنجابک خودش بود
÷عوضییی خیالت راحت شدددد هاااا جیسونگ رویه تخت بیمارستان بی جون خوابیده حالا خیالت راحت شددددمینهو رفت تو یه اتاق جیسونگ شروع کرد به اشک ریختن
+من چیکار کردم نههدست مشت شدش رو به اینه قدی کوبید که اینه با صدایه بدی تیکه تیکه شد و ریخت زمین ..
خونه مینهو رویه زمین میریخترفت رویه تخت جیسونگ دراز کشیده بالشتی که همیشه جیسونگ زیر سرش میزاشتو بغل کرد و اشک ریخت. تا اینکه با بویه خوب جیسونگ چشماش گرم شد و به خواب فرو رفت...
وقتی که بلند شد اشک چشماش رویه صورتش خشک شده بود..
با یاداوری جیسونگ دوباره شروع کرد ب گریه کردن..
تا شب همینطور گریه میکرد و وسایلو میشکوند..
از دستاش خوب میچکید ولی براش مهم نبود..
.
.
چهار ماه بعد*مینهو مث همیشه با یه گل بابونه به اتاق پسرکش رفت.. گل رو رویه میز کوچیک پیشه تخت گذاشت و خودش هم نشست رویه صندلی و شروع کرد به ناز کردن مویه پسرک
+جیسونگا نمیخوای بیدار شی؟ چقد دیگه بهت قول بدم تا اذیتت نمیکنم که بیدار شی؟ هوم؟ میدونستی رابطه هیونجین و فلیکس خیلی خوب شده؟ هیونجین دیگه فلیکسو اذیت نمیکنه.. فلیکس دیگه دوست پسره هیونجینه... چان و جونگین هم ازدواج کردن...لطفا بیدار شو جیسونگا.. هق هق من قدرتو دیر دونستم... هق.. جیسونگا تو پاشو من میزارم همه جا بری اصن تو ازم متنفر باش... هق ولی لطفا پاشو هق...
+جیسونگا من واقعا پشیمونم.... دیر متوجه خوبیات شدم... منو ببخش جیسونگا.. البته ازت انتظار بخشش ندارم.. میدونم تو منو نمیبخشی... من در حقت خیلی بدی کردم... هق..
با دستاش اشکاشو پاک کرد پسرکش نباید متوجه اشکاش میشد... اون میخواست حامیه پسرکش باشه...
.
.
.
.هیونجین ویو:
با فلیکس به فروشگاه رفتیم و وسایل مورد نظرو خریدیم..
.
.
در خونه رو باز کردم و وسایلو رویه میز گذاشتم
÷هیون؟
×هوم؟
÷مینهو هیونگ... امروزم رفته دیدن جیسونگ×اوهوم... نمیدونم جیسونگ کی میخواد به هوش بیاد
÷مینهو هیونگ واقعا نابود شده×یااا زیاد مینهو هیونگ مینهو هیونگ میکنیااا انگار نه انگار ما یه هفته سر این کلمه تو یه خونه جنگ داشتیمم
÷عهه چیه خوو
×هیچییی.. ایششش÷باشه بابا بیا بریم وسایلارو اماده کنیم ..
×بزار اخبارو روشن کنمم
÷وای مگه بابابزرگییی
×ارهههاخبارو روشن کردم
اخبار :مردی ۴۰ ساله به نام هان سوجونگ خانه خود را سوزاند و خودکشی کرد* به گفته هایه اتش نشان ها او تویه حیاط خانه یک نامه عذر خواهی به دختر و پسرش نوشته است * به گفته هایه پلیس پسر او در بیمارستان بستری است و دختر آن پیشه دوسته پسرش است پلیس در حال جست و جو جایه پسر و دخترش است تا نامه رو به دستشون برسونه
÷هی این.. این مرد بابا یه جیسونگه
×چیی
×برا ما که ضرری نداره ولی خوب شد جیسو رو بردیم پیشه مینهو معلوم بود یه کاری میخواد کنه
÷اوهوم
.
.
.
نشسته بودیم که مینهو هیونگ زنگ زد
×الو
.....
×چیشدع
......
×باشه بایپاشو فلیکس بدو
÷چیشده
×خودمم نمیدونم
.
.
.
.
هومم ینی چی شده
![](https://img.wattpad.com/cover/370085808-288-k164703.jpg)
ESTÁS LEYENDO
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poesía( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...