30
با هزار بدبختی تونسته بود بادیگارد هارو بپیچونه و بیاد عمارت مینهو.. کف دست هاش از استرس عرق کرده بود..
در رو زد و کمی بعد فلیکس جلو روش ظاهر شد
÷جیـ.. جیسونگ؟ تو.. تو نمردی.. هیونجین.. اون راست میگفت.. تو.. تو نمردیییی نمردیییفلیکس با چشمایه اشکی بغل جیسونگ پرید و با صدایه بلند گریه کرد
÷عزیزممم .. جیسونگیی تو نمردیی بدو بدو بیا بریم پیشه بقیه.جیسو منتظرته
با اومدن اسم خواهرش اشک تو چشماش جمع شد.. جیسو وقتی جیسونگ رو دید حیرت زده به جیسونگ نگاه کرد
جیسو:جیسونگی!هق هق.. تو زنده ای
سریع به بغل برادرش رفت و محکم بغلش کرد.. همه با صحنه روبروشون اشک تو چشماشون جمع شد..+خب.. نقشه رو.. شروع کنیم؟!
_ارههمه رویه کاناپه ها نشستن و به مینهو خیره شدن
+خب..نقشمون اینه که..............
_من دیگه باید برم
+مراقب خودت باش جیسونگا. به زودی تموم میشه
_اوهوم
.
.
.
.
.
.
چند دیقه ای از رفتن جکسون میگذشت.. سمت کشو رفت و گوشی ای که مینهو بهش داده بود رو برداشت
شماره مینهو رو گرفت که بعد از چند بوق برداشت+الو؟
_جیسونگم مینهو
+خوبی؟
_اره خوبم.. خواستم بگم جکسون داره میره انباری که تویه گانگنامه..با متیو و چونگ کانگ معامله قاچاق انسان داره..+باشه ممنونم.. مراقب خودت باش..
_باشه..توام مراقب خودت باشگوشی رو قطع کرد و رویه تخت نشست.. دستاش از استرس میلرزید.نگران مینهو و بقیه بود..جکسون عوضی تر از این حرفا بود..
.
.
+بریم؟
یجی:اره.همه چی امادسیجی کلاهش رو سرش گذاشت و رویه موتورش نشست..
*فلش بک*
+خب.. نقشه اینه که ما به جیسونگ یه گوشی میدیم که با اون خبرارو به ما بده.. مطمعنن جکسون تو این هفته با شرکاش جلسه میزاره تا سر چیزی معامله کنن.. جیسونگ تو نقش مهمی رو داری.. باید بفهمی که اون معامله کِی و کجا برگزار میشه..
~این خطرناک نیست؟
+هست اما مجبوریم....بعد جونگین و سونگمین میرن دنبال جیسونگ.÷من چی؟
+ تو با جیسو میمونید عمارت و منتظر جیسونگ و بقیه میشید..بعد از اینجا به بعدش دیگه دست ماس.. ما بهشون حمله میکنیمیجی:مینهو
+بله
یجی:من هم باندم رو منتقل میکنم به کره
+مطمعنی؟
یجی:اره.. هرچقد بیشتر اونقدر قوی تر+باشه.. ممنونم..
*پایان فلش بک*
+همشون رو بکشید.. فقط جکسون و متیو رو زنده میخوام
ESTÁS LEYENDO
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poesía( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...