* part4*

862 80 7
                                    

4

فلیکس ویو :

داشتم از دستش فرار میکردم.. تند تند تا جایی که میتونستم دوییدم.. جوری میدوییدم که انگار اگه وایمیستادم دنیا برام تموم میشد... اون ادما دنبالم میومدن..

اون شیطان دست از سرم برنمیداره.. از اونموقع که بابام باهاش شرط بندی کرد دنبالمه و من درحاله فرار.... انقد دوییدم تا به بنبست رسیدم... اون ادما هعی سمتم میومدن منم به سمت عقب میرفتم تا به دیوار برخورد کردم.. اون ادما رفتن عقب و اون شیطان از پشتشون قدم زنان طرفم اومد..

×بلخره گیر افتادی جوجه کوچولو.. هه( نیشخند)
اومم پس الان بهتره با پایه خودت بیای باهامون بریم چون اگه اینکارو نکنی به ضررت تموم میشه
ایندفه دیگه راه فراری نداشتم..
باید میرفتم
÷تو یه شیطانی شیطان
×عوو لی فلیکس میبینم زبون دراوردی... اونموقع که زیرم جر خوردی میفهمی هوانگ هیونجین از شیطانم بدتره...

×بگیریدش
÷جیغ* ولم کنیددد.. عوضیااا.. ولم کنیددد
.
.
.
بعد اونهمه تقلا اخر خسته شدمو یجا نشستم.. به یه عمارت بزرگ رسیدیم... ادمایه هوانگ هیونجین دستامو گرفتن و محکم به سمت داخل عمارت کشیدن..

چه عمارت بزرگیه.. برا خودشه... هه..
×لی مینهووو... عااا... مینهو هیونگ...
+صدبار گفتم منو به اون اسم صدا نکن
مردی با کت شلوار مشکی و دستایی که خونی بودن از پله هایه عمارت پایین اومد... یه سیگار از جیبش دراورد و لایه لبش گذاشت..

+اومم پس این جوجه همون برده ایه که دنبالش بودی
عوضی..برده خودتی.. دستاش چرا خونی بود؟
×دستات چرا خونین؟
هی این هوانگ ذهن منو میخونه!؟
+عاا این.. خب یه سنجاب کوچولو شیطونی کرد و تنبیهش کردم..
×هی مینهو باید به اون هرزه کوچولو اسون بگیری بنظرم قراره عاشقش بشی
چشمکی به اون مرد زد که مرد براش چشم غره رفت..
+هه من عمرا عاشق اون بچه بشم..
+هیی دنیاس دیگه شاید توام یروز مثل من عاشق بردت شدی

یه نگاه چندشی بهم کرد که احساس کردم از گوشام و دود میومد بیرون از عصبانیت ..
اونی که داشتن درموردش حرف میزدن کی بود؟.. اونم مث من برده بود؟؟
+خب خب این جوجه کوچولو چی میخواد اینجا
.
×خب مینهو هیونگ خودت که میدونی عمارت منو باند متیو محاصره کردن پس صلاح دیدم برده کوچولومو تو اتاق قرمز تو شکنجه کنم..
اون مرد هم که مینهو خطاب شده بود خندید..
چشمام گرد شد.. راستش میترسیدم..
+اوکی اوکی اتاق قرمز بزا خودت.. فقط من خونه اون سنجاب کوچولو رو از اون اتاق پاک نکردم
×اومم عب نداره خونه دوتا برده پیشه هم قشنگ میشه

از بازوم گرفت و منو به سمت یه اتاق برد...
اینجا.. اینجا واقعا اتاق شکنجه بود.. این خونا.. برا همون کسی که بهش میگفتن سنجاب کوچولو بود؟؟
دستامو به صندلی فلزی بست
×خب مثل اینکه مینهو هیونگ به اون سنجاب سخت گرفته... ولی نگران نباش من به تو اونهمه سخت نمیگیرم...

به سمتم خم شد و بوسه کوتاه و نرمی رو لبم گذاشت..
رفت سمت اون وسایل... من.. من به دست این شیطان میمیرم....
یه شلاق برداشت و سمتم اومد
×اومم قراره بدن خوشگلت کبود بشه عزیزم
شروع کرد به زدنم
÷عاااخخ... نکن عوضی... عاخخخ... نهه.. هق.. هق... تورو هرکی دوست داری نکن....

صدایه جیغو دادم همه جارو برداشته بود...
دم گوشم زمزمه کرد
×عزیزم من تورو دوست دارم
÷عاخخ ... ادم... با.. کسی.. که دوسش هق.. داره.. عاخخ... اینکارو نمیکنه....
×خب هرکس یه ترفندی داره.ترفند منم اینه
کل بدنم درد میکرد.. دستامو باز کرد و از رویه صندلی بلندم کرد و به سمت یه اتاق دیگه برد

×فعلا باید پیشه سنجاب کوچولویه مینهو هیونگ بمونی جوجه...
درو باز کرد و منو رویه تخت گذاشت .. پسری از گوشه یه اتاق بلند شد و سمتم اومد... هیونجین عوضی از اتاق رفت و درو قفل کرد.. اون پسر سنجاب کوچولو بود؟؟
نزدیک تر اومد و با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد... جیسونگ... نه نه اون جیسونگ بود....دوستی که از جونم برام عزیز تر بود و با مرگ مادرش ازم دور شد.

امیدوارم خوشتون اومده باشه

A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد حيث تعيش القصص. اكتشف الآن