10
*****
جیسونگ ویو:اون برایه چی بهم سیلی زد؟؟ بخاطر اینکه دوستم نوازشم میکرد؟؟؟
_هق.. هقق
÷گریه نکن جیسونگااا هق
_فلیکس بیا از اینجا فرار کنیم... از دست این شیطانا فرار کنیم
÷جیسونگ... هق جیسونگ من میترسم
_منم اما راهه چاره ای جر این نداریم
÷اما چطور میخوایم فرار کنیم
_من یه نقشه دارم خب.........................
÷اوکی امید وارم جواب بده
.
.*سه روز بعد *
جیسونگ ویو:
امیدوارم امروز مینهی شی بیاد اتاقمون تا بتونیم نقشمونو اجرا کنیم...
با فلیکس نشسته بودیم و نقشه رو مرور میکردیم که صدایه کلید از رو در اومد....مینهی:بیاید براتون غذا اوردم
_ممنون... به سوال
مینهی:بفرمایید
_ارباب و هوانگ هیونجین خونه ان؟
مینهی :خیر
_ممنون
رفت و درو قفل کرد
_وقتشه
÷باشه اما قبلش بزار یذره اب بخورم
_باشع
÷خب بریم...وایییی استرس دارمم
_بیا بریم یا میمیریم یا فرار میکنیم
÷اکپنجره رو باز کردم ارتفاع انچنان زیادی نداشت .. همه جارو خوب دید زدم کسی نبود
_وقتشه
و پریدم
_اخخ
÷بدو فلیکسس
فلیکسم پرید و ...
ریدیم... فکنم پاش پیچ خورد
÷اخخخ
_فلیکسسس خوبی؟÷اره بابا اروم تر حرف بزن الان نرفته میگیرنمون
_باشه .. با شماره سه بدو سمت اون دیوار و ازش بپر اونور منم باهات میام فقط هرچی شد واینسا فقط بدو..
÷باشه_یک
دو
سه
بدووبدو بدو سمت دیوار رفتیم و ازش پریدیم پایین وضع پایه فلیکس انچنان خوب نبود..
عمارت یخورده دور از شهر بود تا شهر دوییدیم
حتما تا الان خبر فرارمون دستشون رسیدهبه پارکی رسیدیم و رویه صندلی نشستیم
÷واییی جونم درومد
_باورم نمیشه از اونجا فرار کردیممم
÷ما تونستیمممحدوده چند دیقه استراحت کردیم و بعد فلیکسو قانع کردم که بریم بیمارستان تا پاشو ببینن
به بیمارستان رفتیم و بهمون گفتن دکتر خبر میکنن
دکتر اومد و نه نه امکان نداره نه
*هی شما اینجا چیکار میکنید
_فلیکس بدووو
از بیمارستان فرار کردیم و تویه کوچه ای قایم شدیم
÷نظرت چیه بریم خونه ای که قبلا با مادرم زندگی میکردیم؟
_بریمبه سمت خونه قدیمی فلیکس راه افتادیم تقریبا شب بود...
÷بیا تو
_وای اینجا اصلا تغییر نکرده
÷اوهوم بعد رفتن شما مادر من از مریضی قلبی مرد و منو بابام هم به گانگنام رفتیم( یکی از محله ها یه کره)
_متاسفم
÷هی تقصیر تو نیست که ... بیا بریم استراحت کنیم
.
.
.
مینهو ویو:تویه جلسه بودم که گوشیم پشت سره هم زنگ خورد پاشدم رفتم بیرون
+چیه نمیبینی جواب نمیدم برا چی زنگ میزنی
مینهی:ارباب.. ارباب اتفاق بدی افتاده
+چی شده
مینهی:خب.. خبب
+بنال دیگهه
مینهی:اونا فرار کردن
+چیییی
مینهی : اون دو برده فرار کردن
+مگر اینکه دستم بهت نرسههه
ESTÁS LEYENDO
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poesía( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...